حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

سلام (ویژه افرادی که بدخواه دیگران نیستند!)

     «هو السلام» 

    سلام دعایی است که ما مسلمانها هنگام برخورد باهم و گاهی هنگام ترک از آن استفاده می کنیم. به این معنا که سلامت از بدی و بلا و نیز امن و امان را برای طرف مقابلمان آرزو می کنیم و از خداوند می خواهیم برای او سلامت و امنیت به بارآورد. لازمه چنین دعایی این است که گوینده سلام نیز خود توجه داشته باشد تا موجبات آزار طرف مقابل خود را فراهم نکند، چراکه در اینصورت مضمون سلام نقض می شود و گوینده سلام بنوعی نفاق گونه با مخاطبش برخورد می کند. او بزبان می گوید سلام ولی در عمل درصدد ریختن آبروی او و آزار اوست. یک چنین شخصی قطعا به دستورات دینی توجه ندارد و از حکمت چنین احکامی بی خبر است و طبعا از اسلام صحیحی برخوردار نیست...  

    "سلام و علیک"هایی که بین ما رد بدل می شود همگی ظاهری است و برای اینکه بدانیم واقعا دعاگو هستیم یا نه باید به رفتارمان نگاه کنیم. فی المثل کسی را در نظر بگیرید که هنگام سلام آنچنان غلیظ عبارت را تلفظ می کند که تقدس از سر و رویش می بارد و طبعا هم منتظر پاسخی در خور است ولی هنگامی که واقعا می باید از برادر مسلمانش دفاع کند و حقوق وی را رعایت نماید هیچ ملاحظه ای نمی کند. خب چنین شخصی حقیقت سلام را درنیافته است.  

    اینکه در شرع مقدس اسلام پاسخ به سلام واجب دانسته شده می تواند ناشی از این باشد که وقتی برادر مسلمانتان برای شما سلامتی آرزو می کند و با این کار اعلام می کند شما از جانب او در امان و سلم و سلامت هستید(نه اینکه صرفا یک لفظی بکار برده!) بایسته است شما نیز پاسخ او را بگویید. از طرفی اظهار سلام قائدتا می باید از قلب سلیم برخیزد چراکه قلب سقیم و مریض نمی تواند با طیب خاطر لفظ سلام را بزبان آورد. دین اسلام می خواهد بگوید ای مردم مسلمان همانطور که در لفظ نشان از سلامت دارید، کوشش کنید قلبتان را نیز سلیم کنید و بدخواه دیگران نباشید.  

    با این توضیح چه بد است حال کسیکه بدخواه برادر مسلمان خود است، غیبت او را می کند، راز او را فاش می کند و آبروی او را حفظ نمی کند ولی در عین حال متوقع سلام و جواب سلام ازطرف اوست و حقیقت سلام را به پوسته ظاهری بی معنا فرو کاسته است!  

    حال که یک ادب از آداب دین اینقدر می تواند عمیق باشد و اینقدر می تواند در اصلاح روابط اجتماعی و اصلاح افراد اثر گذار باشد می توان راز اهمیت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه اطهار علیهم السلام  به «سلام» را فهم کرد و وجه اهتمام ایشان به این امر اجتماعی را دریافت...  

  با این حساب آیا سلام و حقیقتــــش می تواند برنامه برای سیر و سلوک یا توبگو رشد معنوی کسی باشد؟!!

                                                                              و السلام علیکم!

ساقی ساقی

و سَقاهُم ربُّهم شَراباً طَهوراً (21/ انسان)

در کربلا عجیب تر از هر ابتلائی و امتحانی تشنگی بود. «که ابتلاء، محک عیار عبودیت انسان است»

تشنگی ظاهری دارد و مثل هر چیز دیگر باطنی...

اثر ظاهری تشنگی، همان نیاز به آب و ضعف قوای بدنی و کم شدن سوی چشم است.

و اما معنای باطنی تشنگی شاید نیاز حقیقی به معبود و اله العالمین است.

که ناشی از دور افتادگی انسان از آن حقیقتــــــــ است و جز با لقاء او نیز برطرف نمی گردد...

و گاهی بستری برای بُروز پیدا نموده که « اِنّ لِرَبِّکُم فی اَیامِ دَهرِکُم نَفحاتٍ»(میزان الحکمه ح7101)

و چه بستری بهتر از کربلا آنهم کنار ولی خدا !

در صورت بروز چنین کششی و چنین عطشی که اجین با جان انسان است...

همانطور که در تشنگی ظاهری انسان سراغ آب رفته و از ساقی تقاضای آب می کند، در تشنگی باطنی نیز بدنبال ساقی است تا وی را سرشار از بندگی کند و نیز در پی جامی است که سرمست از جمال حق گردد... که «شاید با چنین عطشی ساقی خود بخود رخ بنمایاند!»

سلوک اهل کربلا از زمانی شروع شد که دیگر ماندن آنها و کشته شدنشان قطعی شده بود و سالک کوی دوست آگاهانه پذیرفت در چه راهی قدم می گذارد و چه عاقبتی را برگزیده... و شاید از همان موقع تشنگی ظاهری نیز شروع شد.

کشش کربلائیان نیز در همان لحظه متوجه جان ساقی شد، جان ساقی چشمه جوشان معرفت می نمود و جاذبِ سالکِ واله... «که عشق آسان نمود اول»

ولی برای رسیدن به چشمه ساقی تعلقاتی و تعیناتی مانع است.. «ولی افتاد مشکلها»

و اما چه میشود کرد جذبه آن چشمه و تحریک این عطش، گذشتن از تعلقات را «احلی من العسل» نموده...

و با اندک اراده ای دیگر می شود بر لب چشمه ساقی فرو نشست.

اهل کربلا توفیق یافتند...

ابتدا سراغ چشمه جوشان ابالفضل العباس(ع) رفته که «ابالفضل کعبه اولیا است»

و در پس او به چشمه ابی عبدالله(ع) بار یافتند.

 اگرچه عباس(ع) ساقی بود لکن خود نیز ساقی داشت و «ساقی ساقی، حضرت حسین علیه السلام بود» 

و امام حسین علیه السلام چشمه جوشان معرفت بخشی بود. شهدای کربلا غرق در آن چشمه شدند و بهره ای بس عظیم از حقیقت چشیدند و ...

یالیتنا کنا معهم فافوز فوزا عظیما

ماهیت قیام حسینی علیه السلام

 

بِسْمِ اللَهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ الْحُسَیْنُ بْنُ عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ إلَى أَخِیهِ مُحَمَّدٍ الْمَعْرُوفِ بِابْنِ الْحَنَفِیَّه:

إنَّ الْحُسَیْنَ بْنَ عَلِىٍّ یَشْهَدُ أَنْ لَا إلَهَ إلَّا اللَهُ، وَحْدَهُ لَا شَرِیکَ لَهُ. وَ أَنَّ مُحَمَّدًا صَلَّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ، جَآءَ بِالْحَقِّ مِنْ عِنْدِ الْحَقِّ. وَ أَنَّ الْجَنَّه وَ النَّارَ حَقٌّ. وَ أَنَّ السَّاعَه ءَاتِیَه لَا رَیْبَ فِیهَا. وَ أَنَّ اللَهَ یَبْعَثُ مَنْ فِى الْقُبُورِ.

إنِّى لَمْ أَخْرُجْ أَشِرًا وَ لَا بَطِرًا وَ لَا مُفْسِدًا وَ لَا ظَالِمًا وَ إنَّمَا خَرَجْتُ لِطَلَبِ الإصْلَاحِ فِى أُمَّه جَدِّى مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَهُ عَلَیْهِ وَ ءَالِهِ؛ أُرِیدُ أَنْ ءَامُرَ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَنْهَى عَنِ الْمُنْکَرِ، وَ أَسِیرَ بِسِیرَه جَدِّى وَ سِیرَه أَبِى عَلِىِّ بْنِ أَبِى طَالِبٍ علیه السلام.

فَمَنْ قَبِلَنِى بِقَبُولِ الْحَقِّ فَاللَهُ أَوْلَى بِالْحَقِّ، وَ مَنْ رَدَّ عَلَىَّ هَذَا أَصْبِرُ حَتَّى یَقْضِىَ اللَهُ بَیْنِى وَ بَیْنَ الْقَوْمِ بِالْحَقِّ؛ وَ هُوَ خَیْرُ الْحَاکِمِینَ.

وَ هَذِهِ وَصِیَّتِى إلَیْکَ یَا أَخِى؛ وَ مَا تَوْفِیقِى إلَّا بِاللَهِ، عَلَیْهِ تَوَکَّلْتُ وَ إلَیْهِ أُنِیبُ. وَ السَّلَامُ عَلَیْکَ وَ عَلَى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدَى. وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّه إلَّا بِاللَهِ‏ الْعَلِىِّ الْعَظِیمِ.*

«بسم الله الرّحمن الرّحیم. اینست آن وصیّتى که حسین بن علىّ بن أبى طالب به برادرش محمّد که معروف به ابن حنفیّه است مى‏نماید:  

  حقّاً حسین بن علىّ گواهى مى‏دهد که هیچ معبودى جز خداوند نیست؛ اوست یگانه که انباز و شریک ندارد. و بدرستیکه محمّد صلّى الله علیه و آله، بنده او و فرستاده اوست که به حقّ از جانب حقّ آمده است. و اینکه بهشت و جهنّم حقّ است، و ساعت قیامت فرا مى‏رسد و در آن شکّى نیست. و اینکه خداوند تمام کسانى را که در قبرها هستند بر مى‏انگیزاند

من خروج نکردم از براى تفریح و تفرّج؛ و نه از براى استکبار و بلندمنشى، و نه از براى فساد و خرابى، و نه از براى ظلم و ستم و بیدادگرى! بلکه‏ خروج من براى اصلاح امّت جدّم محمّد صلّى الله علیه و آله مى‏باشد. من مى‏خواهم امر به معروف نمایم، و نهى از منکر کنم؛ و به سیره و سنّت جدّم، و آئین و روش پدرم علىّ بن أبى طالب علیه السّلام رفتار کنم

پس هر که مرا بپذیرد و به قبولِ حقّ قبول کند، پس خداوند سزاوارتر است به حقّ. و هر که مرا در این امر ردّ کند و قبول ننماید، پس من صبر و شکیبائى پیشه مى‏گیرم، تا آنکه خداوند میان من و میان این جماعت، حکم به حقّ فرماید؛ و اوست که از میان حکم کنندگان مورد اختیار است

و این وصیّت من است به تو اى برادر! و تأیید و توفیق من نیست مگر از جانب خدا؛ بر او توکّل کردم، و به سوى او بازگشت مى‏نمایم. و سلام بر تو و بر هر که از هدایت پیروى نماید. و هیچ جنبش و حرکتى نیست، و هیچ قوّه و قدرتى نیست؛ مگر به خداوند بلند مرتبه و بزرگ»  

  

برگرفته از کتاب لمعات الحسین علیه السلام، تالیف علامه سیدمحمد حسین حسینی طهرانی.

* این وصیّت را محدّث قمّى در «نفس المهموم» ص 45، از علّامه مجلسى در «بحار الانوار» از محمّد بن أبى طالب موسوى آورده. و نیز در «ملحقات إحقاق الحقّ» ج 11، ص 602، از خوارزمى در کتاب «مقتل الحسین» ج 1، ص 188 طبع نجف آورده است. و در «مقتل علّامه خوارزمى» ج 1، ص 188 موجود است.


ملاک ولایتمداری در عصر غیبت

« هو الولـــــی » 

  

 طرح بحث: پس از فرض اثبات اصل ولایت فقیه باید بدانیم کیفیت مدیریت شخص فقیه چگونه باید باشد؟ وظیفه فقیه و وظیفه مردم چیست؟ حق فقیه و حق مردم کدام است؟ و با چه معیار و ملاکی ولایتمداری مردم قابل فهم است؟ آیا ولایت فقیه در عمل همان دیکتاتوری است؟ و چه عاملی استبداد فقیه را نفی می کند؟  شاید راز عدم استبداد فقیه در عصر غیبت در فهم جایگاه حقیقی ولایت فقیه و چیستی و برد حکم ولی فقیه نهفته باشد، که از چنین فهمی ملاک صحیح ولایتمداری نیز شناخته خواهد شد.....

ادامه مطلب ...

روان درمانی عارفانه یا طراحی استراتژیک؟

یا معروف العارفین 

"روان درمانی عارفانه مولانا که اوج آن در قصه شاه و کنیزک نمایان شده است نشان از آگاهی ژرف و گسترده او از لایه ها، ساختارها و دهلیزهای در هم تنیده روح و روان انسان است. مولانا در شناخت ریشه ای مشکلات، ناامنی ها و ناملایمات روانی از علائم سطحی و نشانه های ظاهری عبور کرده و به منابع اصلی و عوامل پدید آورنده‌ی کاستمندی های روح آدمی، دست یافته است. او در عین برخورداری از شناخت شهودی و معرفت الهامی از انسان با مدد جستن از وقایع روزمره آنهم به شکل نمادین پرده از اسرار درون بر می دارد تا طبیبان روح و تن را از ظاهر بینی و معلول نگری آزاد سازد. 

                 بی خبر بودند از حال درون               استعیذالله مما یفترون  

 این حکمت موزون به طبیبان ظاهرنگر و روان درمانگرهای تنگ نظر و کوته اندیش تذکر می دهد علت بیماری و اختلال نه تنها در علائم و منافذ خروج مشکل بلکه در منابع و عوامل تولید آن نهفته است. و باید نقبی به درون زده شود تا نیازها و انگیزه های درونی که در لایه های زیرین ناهشیار نهان شده است کشف و برملا شود....." (برگرفته از کتاب "عشق درمانی" - دکتر عبدالعظیم کریمی)  

 راستی:  

۱) اگر عرفان ناب و روان درمانی، پی جوی درون انسانها هستند و فرهنگ و سیاست سوار بر این اعتقاد!  

۲) اگر نماینده عرفان اسلامی(مولانا) دست انسان هوشمندِ خلیفه الله محور و فرهنگی را گرفته و به وادی علتها سوق می دهد!  

۳) اگر روانشناسی و روان درمانی روز، مُهر تایید(بلکه تلاش برای تقلید) بر آراء این نماینده عرفان می زند! 

۴) اگر روان درمانی و روانشناسی عرفانی همان انسان شناسی حقیقی است!  

۵) اگر سیاست و فرهنگ آینه انسان شناسی یک قوم می باشد!  

 پس :  

 ۱) چرا همواره سعی داریم جلوی معلولها را بگیریم(در جاییکه شرع سکوت کرده) و پی جویی علتها را به وقت مقتضی(الله العالم) حواله می دهیم؟ آیا پی جویی از علتها تغییر در استراتژی را طلب نمی کند؟ 

۲) چرا همواره از انسانها سلب می کنیم و آنچنان چیزی نمی دهیم؟ آیا این از شناختمان نسبت به انسان ناشی می شود؟  

۳) چرا برای حل مشکلات، بر آنها درپوشی به پهنای فیلترینگ اطلاعات می زنیم تا نبینیم مشکلات از کجا ناشی می شود؟!  

۴) چرا منع می کنیم تا حریص شوند و معارف ناب و انسان ساز را جبر می کنیم تا متنفر شوند؟ 

۵) چرا رویکرد سلبی مان به رویکر ایجابی مان می چربد؟ 

۶) چرا حفظ ظاهر مردم خیالمان را از دینی و توحیدی بودن آنها راحت می کند؟!  

 کمی وقت بگذاریم و "نقبی به درون بزنیم" نگارنده اگرچه احتمال یافتن نظر دقیق تر و پژوهشی تر در مورد کلام بالا را رد نمی کند و از روی تمایل نقل قول نموده لکن بر روند و جهت نمودار زیرین تاکید حداکثری می ورزد.(میتوان به نمودار زیر اضافه نمود و دقیقتر نمایش داد)   

-->>انسان شناسی ------------>> لایه فرهنگ ---------->> لایه سیاست --->> 

<<---------------------------------------<<<-------------------------------- <<<< 

حال اگر برنامه‌ریز و استراتژیست فرهنگی غافل از این ارتباطاتِ نمایش داده شده، بخواهد مدلهای فرهنگی و سیاسی ارائه دهد و فی المثل مدلی برای بخشی از فرهنگ ارائه دهد که متناسب با نفس شناسی و روانشناسی توحیدی انسان مسلمان نباشد(نه به معنای رایجش که نقل مجالس شده که غربی نباشد نه بلکه منظور دقیق بودن است) ناخواسته به تخریب گرایشهای توحیدی و فطری و بیزاری و تنفر از تعالیم انسانی و اسلامی (در دراز مدت) کمک نموده است که طبعا خروجی انسانی آن، فرهنگ و سیاست متناسب با خودش را در روزگاران آینده طلب خواهد کرد.  

یاحق  

از نقد و پیشنهاد دوستان حقیقت‌پوی خودم لذت خواهم برد

اکرام بدون شرط

یا ولی التوفیق 

گاهی اوقات انسان نسبت به برخی افراد حتی بدون سابقه آشنایی، احساس انزجار و دفع پیدا کرده و حالت تدافعی به خودش می‌گیرد. اینکه این حس چرا و چگونه در وجود او پدید می‌آید و چرا فقط به افراد خاصی تعلق می‌گیرد، وقت و حوصله بیشتری می طلبد، فعلا مطلب ما گزارشی است از یک اتفاق بلکه بعد از خواندن آن کمی تکلیفمان نسبت به احساسهای اینچنینی روشن گردد... 

چند سال پیش در مسجد محلمان با جوان بسیار بدتیپی!(بخوانید بسیار خوش تیپ امروزی) برخورد داشتم که به محض سلام و علیک دقیقا همان حالت پیش‌گفته انزجارآمیز برایم پیش‌آمد. طبق تمایل باطنی قصد نداشتم وقت زیادی صرفش کنم و نمی خواستم آنچنان تحویلش بگیرم چرا که به لحاظ ظاهری وضع زننده‌ای داشت...  

ولی در همان حین یاد سنت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) افتادم که ایشان بدون شرط و بدون محدودیت با مسلمانان برخورد می‌کردند. پیش خود حدیث نفس کردم که چه اشکالی دارد که برخلاف میلت با او گرم بگیری و اکرامش کنی؟! مگر از درون او آگاهی؟! مگر مطمئنی شرائط تو از او بهتر است؟! مگر یقین داری که تو عاقبت بخیر و او عاقبت بشر خواهد شد؟! چرا فقط اهل مسجد و افراد بااستعداد مذهبی نزد تو ارج و قرب دارند؟! مگر دیگران بنده خدا نیستند؟! مگر این روایت را نشنیده‌ای که خدا سؤالی را در ذهن کسی ایجاد نمی‌کند مگر اینکه قبلا جوابش را در ذهن دیگری فراهم کرده باشد؟! 

بهرحال برخلاف میلم حسابی آن جوان را تحویل گرفتم و با لبخند پاسخش را دادم. باور نمی‌کنید آن برخورد همچون اکسیر در جان آن جوان اثر کرد. صرفا با همان برخورد ساده و مطابق با سنت رسول(ص)، چنان تحولی در وی بوجود آمد که بعد از آن ماجرا یکی از نمازگزاران پر و پا قرص مسجد شد و تکرار آن برخوردها زمینه ساز رشد معنوی، تحصیلی و حفظ روابط خانوادگی او شد. 

با این حساب معلوم می‌شود   

اگر ظاهرگرا نشده باشیم 

اگر سوء‌ظن نداشته باشیم 

اگر جای خدا ننشسته باشیم 

اگر هدایت را کار خود ندانسته باشیم 

و اگر خود را در مسیر هدایت قرار بدهیم  

جذب افراد به خوبی‌ها با ابزار و وسائل بسیار ساده همچون تبسم، خوشرویی، خوشخویی، اکرام بدون شرط، راهنمایی بدون پیش‌فرض و پیگیری این امور فراهم خواهد شد که: اِنَّ الهُدی هُدی الله.  

لازم بذکر است که برخی مواقع به جهت نهی از منکر و امر به معروف(و مسائل تربیتی آنهم بعد از تشخیص دقیق و تحقق شرائطش) نمی شود و نباید حالت جذب داشته باشیم تا طرف مقابل متوجه کار ناشایست خود بشود. لکن در برخوردهای اینچنینی طوری باید رفتار نمود که طرف مقابل متوجه شود که بی اعتنائی ما صرفا مربوط به فعل اوست نه شخصیتش چرا که فرموده اند نیت مومن از فعل او بهتر است، در اینصورت وی درمی یابد که شخصیت و هویتش نزد ما محترم و عزیز است ولی فعل اوست که مورد نقد و دفع ما قرار گرفته لذا درصدد اصلاح بر می آید اما در صورتی که برخورد ما شخصیت و هویت او را تحقیر کند او می رنجد و حقیقتا از مسیر خوبیها جدا خواهد شد..

و ما توفیقی الا بالله