معمولا فکر می کنیم که تو این دنیاییم و باید از اینجا برویم یا بالاخره می رویم...
گاهی هم ممکن است چنین بیاندیشیم که اینجا نیستیم، بلکه فقط به اینجا توجه داریم.
این توجه ما بوده که باعث شده خود را در اینجا تصور کنیم و توجه چیزی غیر از خود ما است...
دراین مهرکه پیش روداریم تولدیکی ازعزیزانم هست که دوست دارم براش تبریک تولدجمع کنم هرچقدرشد البته هرچه زیادتربهتر ممنون میشم دراین پست فقط تبریکهایتان رابزارید
توجه ما انقدر عمیقه که عین واقعیت تصور میکنیم؟!
خواب هم گاهی عین واقعیت دیده می شود.
سلام شعری از گلشن راز برای فیلسوفان عظیمحکیم فلسفی چون هست حیران/نمی بیند زاشیاء غیر امکانزامکان می کند اثبات واجب/وزین حیران شد در ذات واجبگهی از دور دارد سیر معکوس/گهی اندر تسلسل گشته محبوسچو عقلش کرد در هستی توغل/فرو پیچید پایش در تسلسلظهور جمله اشیا به ضد است/ولی حق را نه مانند و نه ندا هستچو نبود ذات حق را شبه و همتا/ندانم تا چگونه داند او راندارد ممکن از واجب نمونه/چگونه داندش آخر چگونهزهی نادان که او خورشید تابان/ به نور شمع جوید در بیاباناگر خورشید بر یک حال بودی / شعاع او به یک منوال بودی ندانستی کسی کاین پرتو اوست/نبودی هیچ فرق از مغز تا پوستجهان جمله فروغ نور حق دان/حق اندر وی زپیدائیست پنهانچه نور حق ندارد نقل و تحویل/نیاید اندر او تغییر و تبدیلتو پنداری جهان خود هست دائم/به ذات خویشتن پیوسته قائمکسی کو عقل دور اندیش دارد/بسی سرگشتگی در پیش داردزدور اندیشی عقل فضولی/ یکی شد فلسفی دیگر حلولیخرد را نیست تاب نور آن روی/برو از بهر او چشم دگر جویدو چشم فلسفی چون بود احول/ز وحدت دیدن حق شد معطل زنابینایی آمد راه تشبیه/ ز یک چشمی است ادراکات تنزیه
ممنونم آقا مهدی.
دلم گرفته.........میدونم که میدونی و چرا..............السلام علیک یا ابا عبداللهنوشته هاتون فوق العاده بود
ممنون از حضورتان
احسنت همینجور پیش بری یه سوفسطایی درستو حسابی میشیا !! تبارک الله !
خسته نباشی
دراین مهرکه پیش روداریم تولدیکی ازعزیزانم هست که دوست دارم
براش تبریک تولدجمع کنم هرچقدرشد البته هرچه زیادتربهتر
ممنون میشم دراین پست فقط تبریکهایتان رابزارید
توجه ما انقدر عمیقه که عین واقعیت تصور میکنیم؟!
خواب هم گاهی عین واقعیت دیده می شود.
سلام شعری از گلشن راز برای فیلسوفان عظیم
حکیم فلسفی چون هست حیران/نمی بیند زاشیاء غیر امکان
زامکان می کند اثبات واجب/وزین حیران شد در ذات واجب
گهی از دور دارد سیر معکوس/گهی اندر تسلسل گشته محبوس
چو عقلش کرد در هستی توغل/فرو پیچید پایش در تسلسل
ظهور جمله اشیا به ضد است/ولی حق را نه مانند و نه ندا هست
چو نبود ذات حق را شبه و همتا/ندانم تا چگونه داند او را
ندارد ممکن از واجب نمونه/چگونه داندش آخر چگونه
زهی نادان که او خورشید تابان/ به نور شمع جوید در بیابان
اگر خورشید بر یک حال بودی / شعاع او به یک منوال بودی
ندانستی کسی کاین پرتو اوست/نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست
جهان جمله فروغ نور حق دان/حق اندر وی زپیدائیست پنهان
چه نور حق ندارد نقل و تحویل/نیاید اندر او تغییر و تبدیل
تو پنداری جهان خود هست دائم/به ذات خویشتن پیوسته قائم
کسی کو عقل دور اندیش دارد/بسی سرگشتگی در پیش دارد
زدور اندیشی عقل فضولی/ یکی شد فلسفی دیگر حلولی
خرد را نیست تاب نور آن روی/برو از بهر او چشم دگر جوی
دو چشم فلسفی چون بود احول/ز وحدت دیدن حق شد معطل
زنابینایی آمد راه تشبیه/ ز یک چشمی است ادراکات تنزیه
ممنونم آقا مهدی.
دلم گرفته.........
میدونم که میدونی و چرا..............
السلام علیک یا ابا عبدالله
نوشته هاتون فوق العاده بود
ممنون از حضورتان
احسنت همینجور پیش بری یه سوفسطایی درستو حسابی میشیا !! تبارک الله !
خسته نباشی