بسم رب الشهدا
این روزها دوباره سخن از جبهه و جهاد و شهید و شهادت، فضای کشور را پرنموده و باز صدای خمپاره و آرپیجی و الله اکبر و یازهرا، در گوشِ جمعیِ جامعه ما طنین افکن شده است که مثل هرسال وجدان هر انسان باانصافی را وادار به واکنش میکند.
همچون سالهای گذشته بنده نیز از این تاثیرات بحق رسانهای بینصیب نماندهام و جبهه و جنگ فکرم را مشغول بهخود کرده، راستی این جبهه چه جورجایی بوده که هرکسی از هر قشری سری بحق به آن زده از تحول و رشد معنوی و ایثار و روح ملکوتی و جو حماسی آنجا سخن میگوید و غالبا – صرف نظر از نقایص و خارهای طبیعی جنگ- از روح الهی و روحیه حماسی رزمندگان میگوید و طی یک شبهی رهِ صد ساله سلوک را از جبهه گزارش میدهد...
چگونه است این تحول؟! از چه راهی بدست میآمد؟ آن روح فداکاری و اخلاصِ فوق العاده (نه اختلاس!) با چه تدبیری و برچه اساسی شامل رزمندگان دفاع مقدس میشد؟ تحمل مشقتهای جنگ، دوری از خانواده، شدت دفاع، طول زمان، غربت و.. چگونه و با چه نیرویی سپری میشد درحالیکه خللی هم در عزم راستین آن جانبرکفان بوجود نمیآورد؟
آیا جز عشق خدایی را میتوان عامل آن دانست؟ انصافا نیتهای غیر الهی را نمیتوان سبب این همه جانفشانی بدانیم که اندک تاملی در اوضاع و احوال جنگ، ما را ازاین قضاوت غیرمنصفانه دور میکند...
اگر به وصیتنامه های شهدا سری بزنیم و قدری درنگ کنیم، میتوانیم سرّ این مطلب را بیابیم که ورای ظواهر جنگ، این کهربای حقیقت بود که جان انسانِ والهِ مجاهد را بسوی خود کشید و جهاد جذبه عاشقانه حق را در دل پاک او پروراند و فرصتی بدست داد -همچون فرصتی که جناب موسی(ع) نزد جناب شعیب(ع) بدست آورد!- تا طی چند سال مراقبت مس وجودش مبدل به طلا گردد و ندای "انی انا الله" در گوش جان سالک طنین انداز گردد و در نهایت شربت گوارای شهود و شهادت را بامیل وصف ناپذیر بنوشد که شنیدن این ندا همان سرّ سعادت این انسان خاکی است...
و چه زیبا مؤید ماست کلام شهید نوجوان مرتضی نظری(قطعه 28):
"مشتری من خدا بود و مرا بسوی خود فرا خواند.."
و با این استقبال الهی چه زاهدانه پشت به دنیا نمود شهید اصغر زارعی!
و چه عالمانه راه شهادت را برگزید شهید اکبر اصغری!
و چه عاشقانه پر گشود شهیدِ دلربا زکریا زنده دل!
.........
و آیا راهی برای جاماندهها هست؟
جامانده ماهِ دلربای رمضانم
سرگشته و آواره چو غارتزدگانم
آن اسمْ که از ذاتحَقَش شد متجلی
چنگی نزده رفت، ز خسرانزدگانم
آن سفره که مفتوحْ زلطف و کرمش بود
بستـــــــــــم دریغا که ز قحطیزدگانم
بیچارهتر ازمن چهکسی هست دراین شهر
افتاده و بیچاره ترین از همگانم
تا بود رخِ یار دلآرا، نشدم مست
از هجر رخِ یار چو وحشتزدگانم
آه از فرصت از دست دلِ من رفته
از اینهمه سستی ز پشیمانشدگانم
راه دگری نیست دری نیست بکوبم
از غفلت پرغلظت خویشم نگرانم
مِهرش شود آیا به دلم مُهر هدایت
تا وصل دگر درپی او در غلیانم
دوم شوال سنه ۱۴۳۲ق برابر با دهم شهریور ۱۳۹۰ش
بنام حق
مقایسه دو محفل مذهبی..
در اولی همه چیز(دعا، مناجات، مداحی، قرائت قرآن و...) مقدمه و زمینه است برای سخنرانی یک مجتهد، یک عالم، یک اسلام شناس.(این یعنی مطابقت با روایات)
ولی در دومی همه چیز(دعا، سخنرانی، قرائت قرآن و...) مقدمه است برای مداحی و سخنرانی یک مداح، یک باصدا.(این یعنی وارونه سازی روایات).....
ما یکون من نجوی ثلاثه الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنی من ذالک و لا اکثر الا هو معهم این ما کانوا...(مجادله/ ۷)
هیچ نجوای سه نفرهای نیست مگر آنکه او چهارمینشان است و هیچ نجوای پنج نفرهای نیست مگر اینکه او ششمینشان است و نه کمتر و نه بیشتر از این تعداد نیستند مگر اینکه او با آنهاست هرجا که باشند...
در برهان صدقین(مقاله اثبات وجود خدا) دریافتیم که واقعیتی در این عالم هست که به لحاظ وجودی تکیه بر خود دارد و وامدار هیچ موجود دیگری نیست، این گزاره بالضروره و بالالتزام نتایج دیگری بدست می دهد مانند:
۱- بی نیازی واقعیتِ تصدیق شده از دیگر موجودات بمعنای بی نقصی اوست، چراکه نقص یعنی نیاز. از طرفی بی نقصی نیز همان کمال است، پس او کامل بی نقص و مستجمع جمیع کمالات است.(هو الله، هو الصمد)
۲- اگر او مستجمع کمالات است و از طرفی حیات و علم و قدرت از اهم مصادیق کمال باشند، پس او نیز صاحب حیات و علم و قدرت است.(هوالحی، هوالعلیم و هوالقدیر)
۳- او کامل مطلق است پس از هر نقصی عاری است.(سبحان الله)
۴- او کامل مطلق(بدون ذره ای نقص) است پس هر ستایشی متوجه اوست.(الحمد لله)
۵- واقعیت تصدیق شده، از موجودات دیگر مستقل است و به لحاظ تحققْ هیچ نیازی به موجودات دیگر ندارد بلکه خودْ قوام بخش دیگر موجودات است.(هو القیوم)
۶- استقلال آن واقعیت از هر موجود دیگر یعنی همان بی نیازی او. (هو الغنی)
۷- چنانچه بی نیازی او را بپذیریم خود بخود تصدیق کرده ایم که او محدود نیست، چرا که موجود محدود، به حدود خود نیازمند است.(لا حد له و لا اشاره الیه)
۸- در این صورت مقتضی خواهد بود که جسمانیت و همه صفات مربوط به جسم(از جمله زمان، مکان، بُعد، ترکیب پذیری و بالاخره محسوس بودن بحواس ظاهری) از او نفی شود چرا که جسم محدود است. (پس عقیده تجسم پذیری خدا، باطل است)
۹- همچنین در صورت پذیرش لاحدی او، لاجرم تصدیق خواهیم کرد که هیچ موجودی در کنار و عرض او نمی تواند قرار گیرد، زیرا در این صورت او را محدود می گرداند.(هو الواحد، لا اله الا هو، ولم یکن له کفوا احد)
۱۰- با قبول عدم ترکیب او، پذیرفته ایم که ذات و صفات او دو چیز نیستند و صفات او عین ذات او است.(هو الاحد) و.....
شاید لازم باشد مجددا به مقاله اثبات وجود خدا رجوع کرده و لوازم آن برهان را با تامل زیاد بیاندیشیم و سپس تصدیق کنیم، نظرات شما زینت بخش و مصحح این مقال خواهد بود....
اَفِی اللهِ شَکٌّ فاطرِ السَّمَاوَاتِ وَ الارضِ؟! (ابراهیم ۱۰)
اگر تصدیق کنیم که در جهان واقعیتی وجود دارد...
آنگاه چارهای جز پذیرفتن این مطلب نداریم که :
واقعیت تصدیق شده در تحقق و وجودش یا به خود پایدار است و یا تکیه بر واقعیتی دیگر دارد.(آیا صورت سومی تصور می شود؟!)
در هر دو صورت به حقیقتی مستقل و بی نیاز اذعان نموده ایم، که آن حقیقت در لسان ادیان خدا/ الله/ GOD نام دارد!
حال اگر کسی نخواهد بپذیرد که واقعیتی درجهان وجود دارد؛ در این صورت در سلک سوفسطائیان و شکاکان درآمده و دیگر هیچ بحثی با او معنا نخواهد داشت.
در مورد اصل برهان و اینکه با توجه به متن چرا نمی شود با یک سوفیست یا شکگرا(سپتی سیست) یا لاادری گرا(آگنوستی سیست) به بحث نشست؟ می توانید نظر خود را درج کنید.
*توضیح: این برهان که به "برهان صدیقین" معروف است صرفا جهت اثبات اصل وجود خداست. البته همین برهان مقدمه بسیار محکمی برای فهم و تصدیق صفات خداوند می باشد....
یا حکیم
اگر بپذیریم مردان نسبت به زنان در مسئله غریزه جنسی تحریک پذیرند و برعکس.
اگر بپذیریم فضای جامعه فضای کار و تلاش است و مسکن و منزل محل رفع غرائز، نه برعکس.
و اگر پذیرفته ایم که زن در اجتماع می تواند و باید فعالیت مفید داشته باشد.
آنگاه حکیمانه ترین راه برای حفظ فضای کاری جامعه آنهم بدون حذف بانوان از اجتماع و حفظ تسکین آفرینی منزل؛ همان حجاب زنان و چشم پاکی مردان خواهد بود و بر عکس.... (تأمل زیاد!)
در غیر اینصورت...
فضای اجتماع را مملو از تحریکات جنسی خواهیم دید.
فضای خانه، برای افراد سیراب کننده و تسکین دهنده نخواهد بود. چرا که تنوع و تکثر سیگنالهای جنسی اجتماع مانع می شود.
حس تنوع طلبی مردان و حس رخنمایی(تبرج) زنان بیشتر و بیشتر شده که تهدید کننده اساس خانواده خواهد بود.
روابط پنهانی مضر فراوان می شود(همانطور که ....!)
و خیلی از ناهنجاری های دیگر....
به نظر شما غیر از حجاب چه فرمول دیگری برای حفظ حداکثری فضای اجتماع آنهم با حضور زنان می توان تصور کرد؟!