حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

چه راز عجیبی!

وقتی از شهر خارج می شوی تا کمی فکر کنی و یزید را تایید نکنی،

وقتی از بیت الله خارج می شوی تا حرمتش را نگه داری، و حرمت خانه را از سیاست ورزی بالاتر می دانی.

وقتی هدفت را اصلاح قرار می دهی ولی تو را به افساد متهم می کنند،

وقتی در مقابلت جاهلان ایستاده اند و سلام ات را هم نمی خرند،

وقتی نمی شود فهماند راه درست چه راهی است،

وقتی هوسرانان در مقابلت ایستاده اند و استدلالت را نمی شنوند و عقلانیت را برنمی تابند،

وقتی دینداران با حجت شرعی سراغت می آیند ولی حجت تو را نمی بینند، 

وقتی عده ای مشروعیت قدرت را قدرت می پندارند و حق تو را نمی بینند، 

وقتی عده ای تو را باغی می نامند، حال آنکه تو می گویی بگذارید بروم... 

وقتی تو نماز می گذاری و آنها هم، و می گویی اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید!

وقتی می بینی که همراهان بی پناهت در اسارت خواهند رفت،

وقتی عزیزترین نزدیکانت سر بریده می شوند،

وقتی جانت را می دهی، 

در عین حال رضایت داری،

راز عجیبت را نمی توان فهمید، چه راز عجیبی؟!

یعنی تو از دوگانه رنج و لذت، عبور کردی،

از ابرهای توهم آلود گذشتی،

از زشتی و زیبایی فراتر رفتی،

زشتی و پلشتی آنها به تو آسیب نزد. تو پرواز کردی.

تو راز دین و دینداری را برملا کردی...

ولی راز خودت ماند.

چه راز عجیب و چه راه بلندی است، رضایت.

تو این شرائط هر یقینی مشکوکه

 

"تو این شرائط هر یقینی مشکوکه" به نظرم این، محتوایی است که در لابلای اکثر آثار اصغر فرهادی قابل فهم است. عبارتی که پرده از ظاهر "صدا، دوربین، بازی" برداشت و خود را در قالب دیالوگی کاملا شفاف در "گذشته" نشان داد، آنهم از دهان شخصی که پزشک است و لابد مظهر تشخیص مصلحت و تعیین حقیقت!

به نظرم ماهیت مسأله فرهادی در فیلمهای شهر زیبا، چهارشنبه صوری، درباره الی، جدایی و گذشته همین یک مسأله است: شرایطی وجود دارد که نمی توان حقیقت را تشخیص داد یا نمی تواند قضاوت درستی از واقعیت داشت یا دست کم بسیار سخت می توان. در اینصورت طرفهای دعوا چه رفتاری و چه باوری را پیشه خود سازند؟ شما می توانید تقریر این مسأله را در قالب تعارض حکم دین و حکم عقل در "شهر زیبا"، ناکافی بودن یا حتی کافی بودن شرایط برای جهل به یک جهل یا علم به یک واقعیت وارونه در "چهارشنبه سوری"، نقش باور و مصلحت در قضاوت اخلاقی در "درباره الی"، نقش مصلحت در انجام یک فعل غیر اخلاقی در "جدایی.." و نیز تحقق یک شرایط پارادوکسیکال بین شک و یقین در "گذشته" و... ببینید. شواهد و قرائن چه قدر در رسیدن به واقعیت به ما کمک می کنند؟ اگر شواهد و ادله چاق و لاغر، صحیح و سقیم و دور و نزدیک می شوند پس تکلیف قضاوت اخلاقی و حکم معرفتی ما در مورد واقعیت چه می شود؟ آیا ره به نسبیت می بریم یا شکاکیت و سکوت؟! و یا دامنه واقعیت را محدود به خود و منافع خود می کنیم؟

شاید سکوتِ تماشاگر، در پایان فیلم راهی را که فرهادی رفته است نشان دهد. فرهادی پرونده فیلمهایش را نمی بندد زیرا اساساً در فیلمهایش همین را می خواهد بگوید که بستن پرونده­ی واقعیت، ظاهراً امکان ندارد. شاید سکوت انتهایی به این معنا باشد که فرهادی هنوز جوابی برای مسأله خود نیافته و بازهم در فکر صورتی دیگر برای محتوای مسأله خود باشد. فیلمهای فرهادی البته پر است از استعاره های چند منظوره. می توانید به مسئله فرهادی براحتی شکل سیاسی دهید و آنوقت دیالوگها را در بازی زبانی سیاست ترجمه کنید. می توانید افراد را سمبل نزاع سنت و مدرنیته قرار دهید و تفسیر دیگری از فیلم ارائه دهید. گویا تکثر عناوین کلی سیاست و اخلاق، دین و اخلاق، احساس و اخلاق، احساس و حقیقت، اخلاق قضاوت، اخلاق باور و سنت و مدرنتیه همگی در این مسئله بغرنج فرهادی، پیچیده شده که اینجا شرایطی وجود دارد که هر یقینی مشکوک است! حتی در آخرین صحنه فیلم نیز علامت حیات(اشک زن)، یعنی شاهد حقیقت، بخاطر محدودیت معرفت(حسی مرد) پنهان می ماند!

تو رویکردی به حقیقت داری که باعث می شود حقیقت را گم کنی!!  

 

 

هویت سلبی و رفتارهای شلخته

 هوالحق

هر هویتی رفتارهای متناسب با خود را در پی دارد. هویت، انجام رفتارهای متناسب را برای فرد آسان، بی تکلف و لذیذ می­کند. گاهی هویت ایجابی است. فی المثل شخصی می­گوید من روحانی یا معلم یا خبرنگار هستم. به نظر پذیرش این هویت ها خیلی باعث موفقیت فرد می شود. گاهی هم هویت ها سلبی است. اگر شخصی بگوید من پزشک نیستم، روحانی نیستم، معلم نیستم و ... تا مشخص نکند چه هست، افکار و اعمالش مشکل پیش می رود و سرگردان به دنبال هویت خود به هر هویتی ناخنک می زند. کشف هویت ایجابی و محصل البته زمان بر است و سخت. ما هویتهای مختلفی داریم همچون هویت جنسی، هویت علمی ، هویت شغلی، هویت ملّی و... اما همه اینها طی یک فرایند برای فرد و اجتماع حاصل می شود، آنهم به شرط آنکه فرد و اجتماع، خود و سیر خود را بنگرد و متوجه باشد که در حرکت و پیشرفت و پسرفت است؛ نه برای کسی که غافلانه حرکت می کند، پس تأمل و تحمل می­طلبد. تلاش برای رسیدن به یک هویت مشخص فوق العاده ارزشمند است. هویت ایجابی می تواند موجب معنا داری زندگی و رضایت برای فرد باشد، ایضاً با همان شرط مذکور. هویت سلبی اما موجب پراکندگی و گستردگی خیال و فکر و ذهن و روان فرد می شود. نه اینکه اینطور نمی شود زندگی کرد نه، شاید حتی برای برخی هم لذت بخش باشد، اما راه آرامش بخش و موفق همان هویت ایجابی است. به نظرم خصیصه اصلی هویتهای سلبی، صدور رفتارهای شلخته و بی ربط از فرد است. اینجا روی رفتار تکیه می­کنم چون "رفتار" دیدنی است و خبر می دهد از سرّ درون، و این رفتارهای دیگران است که به ما سود و زیان می رساند. خب اگر فرد بگوید من فلانی نیستم یا بهمان هویت را ندارم برای تنظیم رفتاری ها خود به فلانی و بهمانی نگاه می­کند تا عکس آن رفتارها را انجام دهد یا دست کم کاری انجام دهد که شبیه به آن رفتارها نباشد. این شیوه چندان انسجام ندارد، زیرا ملاک، کنش دیگری است نه فعل و مبادی فعل خود فرد. می توان همین هویت سلبی را شامل هویت یک ملیت و یک حاکمیت هم دانست. هر چه قدر هویت یک ملت به هویت ایجابی نزدیک­تر باشد رفتارهای معنا دار و منسجم و ناشی از هویت ظهور می­یابد و هر چه قدر جامعه از هویت سلبی برخوردار باشد در تنظیم رفتارهای خود و وحدت خود مشکل خواهد داشت، گاهی آنچنان است و گاهی اینچنین. در هویت سلبی طرف مقابل کنش دارد و خود فرد، واکنش. در ماجرای دشمن شناسی هم این ماجرا صدق می­کند اگر کسی بگوید من همانی را انجام می دهدم که دشمن نمی خواهد و همانی را انجام نمی دهم که او می خواهد، دچار رفتارهای شلخته می شود. کسیکه هویت ایجابی دارد برای کنش خود، منطق و توجیه و تبیین و تعلیل خود را دارد چه دیگری(از جمله دشمنش) با او همسو باشد چه نباشد. فی المثل ما به حکم اخلاقی یا به حکم فقهی بمب اتم نمی سازیم چه دیگران با ما همسو باشند چه نباشند. این یعنی نزدیک شدن به هویت ایجابی. ما با منطق عقلی و شرعی­مان مردم سالاری را پذیرفته ایم چه شرق با ما همسو باشد چه غرب، اگر چه نه شرقی باشیم نه غربی! همانطور که هویت ایجابی می تواند زندگی فرد را معنا دار، منسجم و لذت بخش کند، می تواند زندگی اجتماعی را مملو از همدلی، همسویی و اعتدال نماید.

چند ظریفه:

- این عبارت را کامل کنید: "هویت چهل تیکه، رفتارهای ....."

- می توانید شلخته بودن را یک مفهوم نسبی بدانید! البته..

- در این یادداشت هویت تعریف نشده است.

- در تشابه و تخالف هویت فردی و هویت جمعی تأمل کنید.

- اگر دشمن باطل مطلق باشد آیا ادعای ذکر شده در یادداشت درست است؟

- آیا دشمن اعم از حق و باطل و مومن و غیر مومن و غیره است؟!

دیگری و من و از خود بیگانگی

خود را باش 

 

گفته اند زندگی محل امتحان است و ابتلا . گاهی ابتلا به خوشی، گاهی امتحان به ناخوشی. اولی صبر شاکرین می طلبد و دومی صبر محرومین. در هر صورت انسان ناگزیر از صبر است و چه راز آلود است این صبر. تجاوز از صبر یا موجب جزع است یا عامل طغیان و هر دو مذموم. تحمل دیگری یا بهره مندی از دیگری هرکدام دو روی سکه یک رابطه اجتماعی است و ابتلاء است، که موجب بروز رفتارهای مختلف از انسان می شود و این خمیر مایه وجود انسان است که در لابلای بروز این رفتارها ورز می آید، پخته می شود و رشد می کند. حال اگر می خواهی صورت مسئله را پاک کنی پاک کن ولی بدان که تو وقتی امتحان می شوی که در معرض باشی نه در عزلت. پس اگر در میدانی، مهارت ارتباط صحیح و اصول بهره گیری و تحمل دیگران را بیاموز چون اخلاق و دین و هنرت در گرو همین ارتباط است. به پشت سرت نگاه نکن که چه کسی رقیب توست. تو رقیب نداری. تو فردی. هر فردی فردانیت خود را دارد و بخود می رسد. نگاه به دیگری یا حسرت می آورد یا وحشت یا .. و این حسرت و وحشت در "تو" اتفاق می افتد و فردانیتت را به تاخیر می اندازد. در اینصورت درصدد خوار کردن یا حذف دیگران بر می آیی و یا هویتت را در تعلق او می بینی. می اندیشی خوار شدن "دیگری" یعنی پیشرفت "من"، پیشرفت "دیگری" یعنی خواری "من" و این نقطه آغاز دوری از خود است و همان معنای از خود بیگانگی...  

 

و این آیا تو را از دیگران غافل می کند؟

اعتدال به مثابه روش

هوالرحمان 

با انتخاب آقای روحانی به عنوان رئیس جمهور، مدتی است که بحث اعتدال گرم است. برخی سعی می کنند اعتدال را از دیدگاه و منافع خود تعبیر و تفسیر کنند. مثلا همین روزنامه "وزین" کیهان یک اعجوبه ای است در تعریف اصطلاحات سیاسی و فرهنگی در کشور، توصیه دارم یک دوره ترمینولوژی خدمت این روزنامه وزین بگذرانید. در این روزنامه گربه را هر طور به هوا پرتاب کنید باز چهارچنگولی بر می گردد روی زمین! یعنی وقتی بوی عدالت می آید شدیدا عدالت گرا هستند آن هم با طعم احمدی نژاد، وقتی اعتدال مطرح می شود سوابق اعتدال گرائیشان را به رخ می کشند و تلویحاً می گویند چون این آقای روحانی از ماست(و نه از اصلاح طلبان!) به همین دلیل است که بحث اعتدال را مطرح می کند و الا غیر از ما مگر کسی هم با این مفاهیم آشنا است؟ اصلاح طلبان که باید بروند با همان «جان هیک» این فیلسوف... نه ببخشید این عامل بیگانه ملاقات کنند. شما برای شناخت اعتدال باید خدمت ایشان برسید. بگذاریم و بگذریم...

برای فهم معنای اعتدال در شرایط سیاسی امروز کشور به نظرم باید بین هدف و روش تفاوت قائل شد. اگر هدف را از روش جدا کنید، موضوع خیلی شفاف تر می شود. دو گروه یکی به نام اصلاح طلبی و دیگری به نام اصولگرایی که هر دو بنابر اهدافی که در سر دارند در این سی سال و اندی مدتها بر سرنوشت کشور حاکم بوده اند. وقتی پای صحبت هر دو گروه می نشینی، هرکدام برای روشن شدن هویت خود سعی می کند اهداف و اصول خود را مطرح کند. ولی جالب است اگر اهداف کلیشه ای و ثبت شده در آرشیو احزاب را نگاه کنیم... خیلی خیلی تفاوت فاحشی بین گروه ها و احزاب دیده نمی شود. مثلا محور همه گروه ها و احزاب پایبندی به قانون اساسی اعلام شده است و ... پس به نظر شما این همه اختلاف از کجا ناشی می شود؟ از اهداف پس ذهن ها؟ یا از اتخاذ روشهای تند و بی مبنا؟ به نظر می رسد اکثر اختلافات بخاطر روش و شیوه یا بفرمایید سبک زندگی سیاسی افراد حاصل شده است.

به نظرم، اعتدال به مثابه ابزار و روش می تواند هم با اصلاح طلبی و هم با اصولگرایی جمع شود. اعتدالِ ابزاری خیلی به محافطه کاری هم نزدیک است. محافظه کاری خود به نوعی روش و ابزار است که در کشور ما بیشتر در ناحیه اصولگرایان دیده می شود و کمی چاشنی سیاس بودن هم دارد، ولی نباید آنرا با اعتدال گرایی خلط کرد. اعتدالِ روشی می تواند اهداف اصلاح طلبانه داشته باشد و بدون تندروی، آرام اهداف اصلاح طلبی مانند آزادی بیان و حقوق شهروندی و دموکراسی و خرافه زدایی از دین و .. را دنبال کند. از طرفی اعتدالِ روشی با اهداف اصولگرایانه هم می تواند رخ بنمایاند و آرام آرام اهداف اصولی و البته نگاه ارزشی به سنت و دین را در بین مردم جا بیاندازد. این دو البته می تواند در یک فرد هم جمع شود. فردی که بین اصولگرایی و اصلاح طلبی هردو را برگزیده و حرکت به سوی مدرنیته از طرفی و گام به سوی زنده کردن سنت را از سوی دیگر ضروری دیده است و معتقد است هر حرکتی چه به سوی سنت چه به سوی مدرنیته باید روند طبیعی خود را پیش بگیرد. دعوای سیاسی سالهای انقلاب ما بنظرم بیش از آنکه ناشی از اهداف باشد ناشی از روش ها و ابزارها است. استفاده از روشهای رادیکالی از سوی هرکس فوق العاده موجب بدبینی دیگران نسبت به اهداف و نیات افراد می شود. هر چقدر بر سر خوانش متن انقلاب که همان صحیفه امام و تاریخ انقلاب است اختلاف باشد، با رویکردی اعتدال گرایانه و روشی میانه می توان اختلاف را به حداقل ممکن رساند. این وسط البته ادعای خوانش رسمی از انقلاب و باطل انگاشتن دیگران دقیقا با رویکرد اعتدال گرایانه و برگزیدن اعتدال به مثابه روش و ابزار تعامل، سر ناسازگاری خواهد داشت. نیم نگاهی به دنیای اسلام و عرب و وجود گروه هایی مثل القاعده و سلفی تکفیری های سوریه و ... احتمالا زنگ خطری به منظور توقف نزاع های بی نتیجه داخلی و باطل انگاری دیگران باشد. طرح وحدت بین مسلمین و پذیرش تکثر عملی میان آنها و کمرنگ شدن اختلافات اگر ابتدا میان گروه های شیعه رخ ننمایاند به قطع ابتر خواهد ماند و عاقبتی جز تفرقه همیشگی برای دنیای اسلام و کشورهای منطقه نخواهد داشت. و روش این هدف چه چیزی است جز اعتدال؟

آیا سقراط همان آتن است؟!

   

عده ای، غایت فرد را منتهی به اجتماع می بینند. در این دیدگاه نقطه مطلوب و نقطه نهایی مجموع لذات، امیال، آمال، علم، اراده، شخصیت و هویت یک فرد، در اجتماع و تقویت هویت جمعی است. فردانیت وقتی به کمال خود می رسد که مضمحل و مندک در روح جمعی شود. تمامی روابط انسانی وقتی معنای واقعی خود را می یابد که یکی از خلأهای اجتماع را پر نماید. حتی دین اساسا با غایت اجتماعی برآمده است. تمام احکام ریز و درشت اخلاق و دین در خدمت هویت جمعی است. عندالتعارض اجتماع و فرد، فردانیت هیچ محلی از اعراب ندارد و فردانیت باید فدای اجتماع شود. هویت جمعی حتی در پستو هم بر فردانیت افراد سایه می افکند. حریم خصوصی "بی معنا" است. فرد هویت واحده ندارد بلکه این جمع و جامعه است که "هویت" و "معنا" دهنده به افراد است. "فرد" فقط در پرتو "دیگری" هویت و معنا می یابد. بنابراین کرامت فرد هم در سایه میزان تآخم او به جمع سنجیده می شود. یا با جمعی یا بی حرمت. هر چه فردتر، بی هویت، بی معنا و بی حرمت تر. در این نگاه، غایت، هویت جمعی است و تمام احکام ریز و درشت اخلاق و دین برای بقاء این هویت است و نه هیچ غایت دیگری...

گفته اند سقراط بسیار مرگ اندیش بود. با مرگ مأنوس بود. با عقلانیت، معتقد به معاد و بقای نفس بود. وقتی دستگیر شد و به مرگ محکوم شد، دوستانش فرصتی برای فرار او فراهم آوردند. سقراط گفت: "این کار با اصول من سازگاری ندارد". جام شوکران را نوشید و درگذشت. اما اصول سقراط چه بود؟ شاید انس با مرگ و نترسیدن از مرگ محملی برای توجیه کار سقراط باشد، سقراطی که با مرگ مأنوس بود و خلسه های یک روزه داشت. از طرفی یکی از اصول اهل آتن هم تاکید بیش از حد بر هویت جمعی بوده است. سقراط چگونه بدون توجه به روح جمعیِ آتن در گریزد؟ مگر شهروند هویتی غیر از جمع دارد؟ آیا می شود هویت سقراط را از هویت آتن جدا کرد؟ آیا سقراط همان آتن است؟!

 

** نویسنده نفیاً و اثباتاً از گزاره های آمده در متن دفاع نمی کند. این متن صرفاً توصیف یک اندیشه است و بس. و تولید یک پرسش...