حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

نقض حق حجاب در اروپا و چند سوال

هوالبصیر 

 

چند روز پیش رئیس محترم قوه قضائیه، آیت الله آملی لاریجانی در نقد نقض حقوق زنان مسلمان در اروپا سخنی گفتند به این مضمون که اروپاییها حجاب بر سر دختران معصوم مسلمان در دانشگاه ها را بر نمی تابند و به زور آنها را مجبور به نقض حجاب می کنند. البته اگر اروپائیها بهانه بیاورند که مثلا ارزشهای حاکم بر کشور ما به این است که کسی در دانشگاه ها حجاب نداشته باشد. یا اینکه قوانین ما ایجاب می کند که حجاب نباشد و یا بگویند حجاب در دانشگاه ها مسائل امنیتی دارد و ... چه جوابی باید به آنها بدهیم؟

پاسخهای که به ذهن می رسد اینها است:  

 

۱-     ارزشهای اجباری اساسا فاقد ملاک ارزشمندی اند.

۲-     قوانین نباید حقوق اقلیت در امور دینی و غیر دینی را نادیده بگیرد.

۳-     حفظ مسائل امنیتی با وجود حجاب امکان پذیر است. 

 

اگر این پاسخها را بپذیریم سوال دیگری پدید می آید:

آیا این پاسخ ها مطلق اند؟ یعنی آیا این پاسخها غیر مشروطند و در هیچ شرایط و اوضاع و احوالی و در هیچ کشوری نباید نقض شوند؟

اگر آری : پس ملاکهایی برای افعال اخلاقی و حقوقی وجود دارند که تراز جهانی دارند و همه موظفند به آن پایبند باشند.

اگر خیر : یعنی عواملی وجود دارند که تحت شرایطی، مجوز نقض برخی از موارد سه گانه بالا را می دهد. در این صورت می توان از آن عوامل پرسید که آنها کدامند؟ و چگونه می توانند نقض کننده موارد بالا باشند؟ آیا خود آن عوامل غیر مشروطند؟ شناسایی آن عوامل چگونه ممکن است؟ چه کشورهایی مجوز نقض آنها را دارند و چه کشورهایی ندارند؟ و چرا؟

علی خلیلی

 هوالحکیم

عرض درود و سلام خدمت همه دوستانی که گاهی به این وبلاگ گذر می کنند و گاهی هم نظر می دهند. می خواستم کمی از بهار بنویسیم و یک مناجاتی مربوط به بهار ولی ماجرای درگذشت مرحوم علی خلیلی که چندی پیش بر سر انجام یک تکلیف دینی و اخلاقی مجروح شده بود، خیلی ذهنم را مشغول کرد و متأثر شدم. نهی از منکر در فقه شیعه با شرایطی به عنوان یک تکلیف دینی مطرح شده است. در صورتی که یک منکری(حرام قطعی) با قصد تکرار و تداوم انجام شود و نهی کننده احتمال تاثیر بدهد و البته مفسده ای هم بر این کار مترتب نباشد بر هر مسلمانی به نحو کفایت واجب است که به شخص خطا کار تذکر بدهد. البته این تذکر می تواند با انحاء و روشهای مختلف و متنوع صورت پذیرد و چون این تذکر جنبه طریقی دارد گویا هر روشی که احتمال تاثیر بیشتری داشته باشد مطلوب تر می نماید و روشهایی که احیانا موجب تشدید خطا یا نتیجه عکس می شود مورد قبول نیست. گاهی اوقات هم اصلا بحث تکلیف دینی نیست. یک خانم در معرض تعرض قرار گرفته و فرد با شجاعت می خواهد از او دفاع کند همین، ولی به هر حال بعد از تذکر لسانی و شروع به دفاع از مظلوم معلوم نیست چه اتفاقی می افتد. من جزئیات اتفاق ناگواری که برای عزیز از دست رفته علی خلیلی افتاد را نمی دانم، خصوصا اینکه کمی فاصله زمانی از درگیری اول تا وفاتشان وجود دارد و اطلاعات کمتری از اصل ماجرا در دست است. ولی قطعا نیت خیرخواهانه این عزیز بر کسی پوشیده نیست. در مصاحبه ای که منسوب به علی است خواندم که گفته بود من برای دفاع از ناموس اقدام کردم. حالا شما بفرمایید برای دفاع از "مظلوم" به نظر نمی رسد نیت او با توجه به سن و سالش چیزی جز اقدام خیر خواهانه بوده باشد. این اتفاق ناگوار می تواند باب خیری باشد که بیشتر درباره امر به معروف و نهی از منکر و شرائطش در جامعه گفتگو شود. امر به معروف انصافاً از آن تکالیفی است که عقل و شرع هر دو به آن حکم می کنند. یک مثال ساده می زنم در ایام مختلف به کوه می رویم افرادی بدون توجه، زباله ها را در طبیعت رها می کنند، گاهی حتی به درختان آسیب وارد می کنند، در این موقعیتها نهی از منکر زبانی، یعنی با زبانی مؤثر به دیگران این فرهنگ را انتقال دهیم که با طبیعت چنین نکنید. در مسائل انسانی هم به طریق اولی باید چنین باشد. دفاع از مظلوم که اظهر من الشمس است. کاری که علی خلیلی انجام داد با توجه به اطلاعات موجود من، کاری بسیار اخلاقی بوده است، نهی ظالم و دفاع از مظلوم. امر به معروف یعنی امر به امور خوب، اموری که اخلاقاً مطلوب اند و نهی از منکر یعنی نهی از اموری که اخلاقاً ناروا هستند، بنابراین اگر آمر یا ناهی خود و دیگران را در یک شبکه انسانی و اخلاقی ببیند خیرخواهی او موجب می شود اگر دیگری قصد تکرار یک فعل اخلاقاً ناروا را داشت او را نهی کند. بنابراین نهی از منکر یک فعل اخلاقی است که می تواند از فضیلت خیرخواهی نشأت بگیرد، کاری که دین هم به انجام آن امر کرده است. به نظرم اگر چنین نگاهی به امر به معروف و نهی از منکر شود دیگر این امور مربوط به افراد یا ارگانهای خاصی تصور نمی شود، بلکه همه اخلاقاً موظف به انجام آن هستند. بله قبول دارم که روشها خیلی مهم است. اینکه معروف و منکر را چه بدانیم و اینکه امور را اهم و مهم کنیم. اینکه ظرفیت طرف مقابل را در نظر بگیریم، اینکه تذکر را طریق به مطلوب بدانیم نه هدف، اینکه شخص مرتکب را از خود بدانیم و با خیرخواهی پیش رویم، اینکه مخاطبان را فقط افراد کوچه و خیابان ندانیم و مسئولین را هم متعلق امر و نهی بدانیم، اینکه شدت و حدّت سخن را در مورد افراد متفاوت لحاظ کنیم، اینکه شدت و ضعف گناه و خطا و میزان تاثیرگزاری آنرا هنگام امر و نهی لحاظ کنیم، اینکه میزان علم و آگاهی مخاطب از فعل خطأ را در نظر آوریم، و اینکه خود را ملتزم به رعایت کنیم همگی مهم اند، اما این دلیل نمی شود که به بهانه اینکه روشها در عمل گاهی نقصان داشته و یا اینکه بعضی ها سوء استفاده کرده اند و غیره، دینی و اخلاقی بودن امر به معروف و نهی از منکر را نادیده بگیریم و جامعه را از این ظرفیت بزرگ برای رسیدن به یک فرهنگ اخلاق محور محروم کنیم.

در حادثه از دست رفتن این عزیز یک مظلومیت عجیبی حس می کنم، خصوصا اینکه مسئولین می توانستند در تضمین سلامتی اش اقدامی عاجل و موثر انجام دهند. امید دارم روحش غرق در بهجت و نورانیت باشد.

نگرانی های محدود

جناب حجت الاسلام علم الهدی امام جمعه مشهد فرموده اند:

"نگرانی مقام معظم رهبری فقط به وزارت فرهنگ کشور محدود نمی شود و ایشان نگران دانشگاههای کشور نیز هستند امروز کسانی به دانشگاههای بازگشته اند که مشکلات اخلاقی داشته و با دختران مردم روابط نامشروع داشته اند" اینجا

نمی دانم ایشان با چه مجوز اخلاقی، شرعی، عرفی و قانونی عده ای نامعلومی از افراد محدودِ معلوم بین اساتید را آنهم در تریبون عمومی نماز جمعه متهم به روابط نامشروع می کنند؟! بکار بردن بعضیه مهمله در میان افراد محدود، ظنّ خاص به همه افراد وارد می سازد و این مسئولیت اخلاقی و شرعی می آورد. علاوه بر اینکه افرادی که ایشان آنها را متهم می کنند، یا متهم هستند یا مجرم اگر متهم هستند که هنوز در دادگاه صالحه چیزی اثبات نشده است و باید آبرویشان محفوظ بماند. اگر مجرم هستند و جزای کار خود را دیده اند که باز آبرویشان محفوظ است. به ایشان عرض می کنم که آیا به همین قیاس و به همین روش ایشان نمی شود جماعت های مختلف در این جامعه را با ذکر برخی یا کسانی متهم به فساد اخلاقی و قانونی و اداری و غیره کرد و ملتزم به پاسخگویی هم نبود؟ مثلا آیا نمی شود گفت برخی از معلمین... یا کسانی از روحانیون... یا برخی از مهندسین یا برخی از قضات یا برخی از ... آیا چنین سخنی گفتنی اخلاقی است و ذهن ها را در یک تریبون عمومی جهت نمی دهد؟ بازهم علاوه بر اینکه نمی دانم ایشان در مورد اختلاسهای میلیاردی در دولت محبوب خود چه موضعی گرفتند که هم چنان پس لرزهای مهیبش ادامه دارد. گویا آقای علم الهدی اتهام پراکنی و تشیع الفاحشه و فساد اقتصادی را جزء نگرانی های فرهنگی کشور نمی دانند. گویا نگرانی های فرهنگی ایشان صرفاً آن بخش از فرهنگ را در بر می گیرد که مربوط به جناح مخالف است و یا مرز درستی با قدرت پیدا نکرده است و از نظر ایشان اخلاقِ زبان جزء فرهنگ نیست تا متعلق نگرانی قرار بگیرد. در حالیکه قرآن کریم فساد های سخن و زبان را خیلی مورد توجه قرار داده است و در متون دینی "تهمت" اشد از فسادهای اخلاقی بر شمرده شده است. نمی دانم چرا دایره نگرانی ها محدود به عده ای خاص است. تا رسیدن به وضعیت مطلوب اخلاقی خیلی راه داریم...(این متن البته خیلی کوتاه شد). 

اگر بخش نظردهی مشکل ثبت نظر دارد از موزیلا فایرفاکس استفاده شود.

یاد خودم افتادم موهایم را تراشیدم

 به نام حق

گاهی فکر می کنم یک فعل اخلاقی و دیگر خواهانه، چگونه می تواند در یک جامعه نهادینه شود.آیا فرهنگی ها باید روی سیاست مداران اثر بگذارند یا بالعکس.کنش­های سیاسی در سطوح مختلف بنظرم خیلی خیلی در فرهنگ اخلاقی و ایمانی مردم موثر است.کنشهای یک پدر یا یک مادر در خانواده چه قدر در تربیت فرزند اثر دارد؟ جوابش سخت نیست، به همان میزان کنشهای سیاسیون بر تربیت اخلاقی و غیر اخلاقی مردم اثر دارد. بگذریم، می خواستم بگویم این لحظه هاست که راهنمای توده ها است.تصمیم انسانی و اخلاقی در "لحظه"برای یک قوم سعادت به بار می آورد، ولی تصمیمات مصلحت جویانه آنهم با استانداردهای دو گانه هیچ نسبتی با تربیتی اخلاقی مردم ندارد. مثال می زنم، امام علی علیه السلام در آن نبرد معروف با عمرو بن عبدود دو حرکت اخلاقی از خود نشان داد یکی اینکه از سرِ غیظِ شخصی کاری نکرد و دیگر آنکه به بدن بی جان دشمنِ کافرش توهین روا نداشت. این کارِ او اگر چه شاید گفتنش آسان باشد ولی چون در یک لحظه حساس انجام شد در تاریخ ماندگار و تربیت ساز شد.تنها راه تنفس اخلاقی تصمیمات انسانی با وجود قدرت بر ترک است.تصمیمات کوچک انسانیِ دیگرگروانه هوای آلوده آسمان اخلاقمان را پاک می کند. بدون شرح بخوانید:

«وقتی از در وارد می‌شوند، دست «ماهان» در دستانش است، هر دو با سرهای بی‌مو و نگاهی خندان؛ سلام می‌کنند، لباس سورمه‌ای کردی به‌تن دارد و با لهجه شیرین اهالی «مریوان» سلام و احوالپرسی می‌کند، دانش‌آموزش را روی صندلی کنار خودش می‌نشاند و هر ازگاهی دست‌های او را به مهربانی می‌فشارد.فارسی را شمرده‌شمرده حرف می‌زند و هنگام گفت‌وگویمان دایم تاکید دارد که معلمان فداکار بی‌شماری در کشور هستند که کارهای شایسته آنها را کسی ندیده و این حرکت او تنها جزیی از ایثارگری هزاران معلم در سراسر ایران است.«محمدعلی محمدیان»، معلم ۴۵‌ساله مریوانی که این‌روزها عکس او با دانش‌آموز بیمارش«ماهان رحیمی» که کلاس دوم ابتدایی است.در صفحات مجازی می‌چرخد، به تهران آمده تا در جریان روند درمانی او قرار گیرد.

این معلم مریوانی که اهل«سنت»نیز هست، می‌گوید که فکر نمی‌کرده انتشار یک عکس در صفحه شخصی فیس‌بوکش، این همه سروصدا به راه بیندازد و پای او را تا وزارت آموزش‌وپرورش در تهران باز کند. او که در ۲۳سال سابقه تدریس، همیشه معلم مقطع ابتدایی بوده، خود را تنها یک آموزگار معمولی نمی‌داند و می‌گوید:«حال و روز تک‌تک دانش‌آموزانم برایم مهم است؛ گاهی اوقات در زندگی‌شان سرک می‌کشم تا بدانم علت ناراحتی‌شان چیست. مثلا چند سال پیش، یک دانش‌آموز دختر کلاس اول ابتدایی‌ سرش را آورد کنار گوشم و گفت آقا معلم! مادرم من را دوست ندارد، گفتم مگر می‌شود که مادرت دوستت نداشته باشد؟ یک‌بار مادرش را خواستم و گفتم دخترت اینطور می‌گوید. مادرش گفت که ما داریم خانه می‌سازیم و من کمتر می‌توانم به دخترم توجه کنم. به او گفتم که بیشتر حواست به این دختر باشد.» «در مورد ماهان هم، اول سال می‌دیدم او رنجور است، اعتمادبه‌نفس زیادی ندارد و فعالیت‌های کلاسی‌اش، چندان خوب نیست، اصلا تلاش نمی‌کرد بین بچه‌های دیگر خودش را نشان دهد. همکلاسی‌هایش هم گاهی او را اذیت می‌کردند، وقتی ماهان از کلاس بیرون می‌رفت، برای بچه‌ها توضیح می‌دادم که او بیمار شده و ممکن است یک‌روزی هر یک از ما هم مثل او به بیماری دچار شویم، اما خب باز برخی از دانش‌آموزان او را اذیت می‌کردند، خب بچه‌اند، درک درست و دقیقی از بیماری ندارند.»

این وضعیت ماهان برای آقای محمدیان عادی نبوده و حسابی او را به فکر فرو می‌برد که باید برای دانش‌آموزش چه کند تا بتواند او را به شکل عادی برگرداند. «چهره ماهان بعد از مدرسه، ساعت‌ها در ذهنم تداعی می‌شد، من خودم دوران کودکی‌ام از ناحیه پای چپ معلول بودم، بچه‌های هم‌سن‌وسالم مسخره‌ام می‌کردند، معلمم برایش مهم نبود، اصلا توجهی به این مساله نداشت، همیشه از این ماجرا سرخورده و ناراحت بودم، ماهان را که دیدم، یاد خودم می‌افتادم، مانده بودم برای او چه بکنم؟ تا اینکه یک‌شب ماشین را برداشتم و همه موهای سرم را زدم، زن و سه فرزندم مانده بودند که چه‌کار می‌کنم، خیلی تعجب کردند، اما وقتی ماجرا را برایشان گفتم، خوشحال شدند.» آقای محمدیان، فردای آن روز وقتی با سرتراشیده به کلاس می‌رود همه دانش‌آموزان با هم به او خندیده‌اند، حتی زیرزیرکی او را مسخره کرده‌اند، اما ماهان چشمانش برق می‌زده و امید در چهره‌اش زنده شده و این را فقط معلم مریوانی درک کرد و بس! «وقتی با کله کچل وارد دفتر مدرسه شدم، همکارانم خیلی متعجب نگاهم کردند ولی چیزی نپرسیدند، اما سر کلاس که رفتم بچه‌ها زدند زیرخنده و شروع کردند به مسخره‌بازی، ولی من خیلی عادی برخورد کردم و واکنشی نشان ندادم.ماهان خیلی خوشحال بود، وقتی من را می‌دید که مثل خودش مو ندارم و مثل او مورد خنده بچه‌ها قرار گرفتم و دیگر تنها نیست، از وضعیت خودش خجالت نمی‌کشید.»

همکلاسی‌های ماهان دیگر او را با تعجب نگاه نمی‌کردند، حتی کار به جایی می‌کشد که آنها هم می‌خواستند موی سرشان را به‌خاطر ماهان از ته بتراشند. «یک روز همه دانش‌آموزان کلاس اصرار و التماس که آقا ما هم مثل شما می‌خواهیم موهایمان را برای خوشحالی ماهان، بتراشیم، گفتم بچه‌ها!الان هوا سرد است، وقتی بهار شد، همه ‌باهم موهایمان را از ته می‌زنیم.»

وضعیت درسی ماهان الان بهتر است، سرکلاس با دوستانش هم‌گروه می‌شود و اعتمادبه‌نفس بهتری دارد، آقای محمدیان اینها را می‌گوید و اضافه می‌کند که از او راضی است.

آقای محمدیان در طول این ۲۳سال تدریس، نه تا حالا معلم نمونه شناخته شده و نه حتی برایش این موضوع مهم است. او که بیش از هفت‌سال در اردوگاه آوارگان عراقی به دانش‌آموزان آواره درس می‌داده تلاشی برای برگزیده‌شدن از طرف اداره آموزش‌وپرورش استان و کشور نکرده است. «هر سال همزمان با روز معلم که فرم‌های مربوط به معلمان نمونه را برایمان می‌آورند، من پر نمی‌کنم، چون هیچ کجای آن اشاره‌ای به ایثار و فداکاری معلمان نشده، هیچ بند آن مربوط به آموزه‌های تربیتی و انسانی نیست و من به خاطر این مساله و برای اینکه حقی از معلمان توانمند دیگر ضایع نشود، فرم‌ها را پر نمی‌کنم و به همین دلیل تا الان هم معلم نمونه نشده‌ام.» ولی حالا محمدیان در قلب تمام مردم ایران است، همه با بازگوکردن اقدام شایسته‌اش در اینجا و آنجا، از او بارها تقدیر می‌کنند و کارش را ارج می‌گذارند.

ماهان رحیمی هم این روزها با مادرش در تهران است، آقای روحانی، رییس‌جمهور بعد از بازتاب اقدام این معلم مهربان، به استاندار کردستان دستور داده که از او تقدیر و همچنین وضعیت درمانی ماهان هم پیگیری شود.وزیر آموزش‌وپرورش هم جداگانه از آقای محمدیان تقدیر و گفته برای درمان ماهان کوتاهی نخواهند کرد. پزشکان ماهان در حال بررسی بیماری نامشخص او هستند و البته گفته‌اند احتمالا بیماری ماهان سخت نیست و قابل درمان است.محمدیان هم به مریوان برگشت تا دانش‌آموزان دیگرش، بدون معلم نمانند و از درس‌هایشان عقب نیفتند.او موقع رفتن سرش را می‌اندازد پایین و می‌گوید: «من کاری نکردم! تنها خواستم ماهان تنها نباشد!»منبع: شرق»

 

جامعه و احساس مذهبی

  به نام حق

اینکه چه جامعه ای از آن جهت که جامعه است به سعادت می رسد؟ و  اساسا راه سعادت جامعه در چیست؟ و اینکه معنای سعادت اجتماعی چیست؟ از مباحث مهم فلسفه سیاسی و جامعه شناسی است. از افلاطون و ارسطو بگیرید تا متفکران دوره مدرن و پست مدرن شاید برهه ای را نیابید که این دغدغه در میان اندیشمندان وجود نداشته باشد. آیا جامعه سعادتمند جامعه ای است که فیلسوف یا فقیه بر آن حاکم باشد؟ آیا جامعه سعادتمند جامعه ای است که افراد آن فضیلتمند و اخلاقی زیست کنند؟ جامعه سعادتمند جامعه ای است که بر ایمان افراد استوار باشد؟ اقتصاد دولتی داشته باشد؟ بی طبقه باشد؟ مبتنی بر اراده یک فرد اداره شود؟ یا مبتنی بر اراده اکثریت؟ مبتنی بر شورای حل و عقد باشد؟ کارگران حاکم باشند؟ یا سرمایه داران؟ و ... همه نشان از فرضیه هایی متفاوت در فلسفه سیاسی اندیشمندان دارد. سوال من در این یادداشت کوتاه این است که جامعه ای که به احساس مذهبی سپرده می شود آیا می تواند سعادتمند شود؟ بگذارید احساس مذهبی را معنا کنم. احساس مذهبی شور و حال متدینان به یک دین و مذهب خاص است که در قالب آداب و آیین ظاهراً عبادی متبلور می شود و اغلب رنگ و بوی جمعی به خود می گیرد. احساس مذهبی نشان دادن علاقه به یک مذهب خاص بوسیله یک آیین خاص است. عموما افرادی که غرق در احساس مذهبی هستند جامعه خود را موفق و رو به صلاح و خیر می بینند زیرا خود به لحاظ فردی مملو از آن احساس خوشایندند. هر چه در جامعه، مظاهرِ احساسِ مذهبی بیشتر باشد افراد مذهبی بیشتر احساس رضایت دارند. مظاهر احساس مذهبی در قالب آداب جمعی خود را نشان می دهد و طبعا سر سپردگی جمع را به خدای خود و یا رئیس مذهب خود نشان می دهد. احساس مذهبی عامه پسند است. پذیرفته شده است. چون و چرا بردار نیست. نوعی سلوک است. در نظر افراد دارایِ آن احساس، عین حقانیت است. مخالفت با آن نشان از دوری از مذهب است. آکادمیک نیست. تصدیق مذهب است و در یک کلمه عشق بازی با صاحب مذهب است. بازیگری است نه تماشاگری. احساس مذهبی احتمالاً خود مذهب نیست و نیز مساوی با خود دین نیست(البته هستند افرادی که دین را نوعی حال و احساس دینی می دانند). همه آداب دین را نشان نمی دهد. شاید با روش خشک عقلانی قابل توجیه نباشد. کار علمی نمی طلبد! مثلا اگر افرادی مانند مرحوم مطهری و مرحوم علامه عسکری اشکالی را مرتبط به احساس مذهبی طرح کنند عکس العمل شدیدش را هم می بینند.

برای قضاوت صحیح و کارشناسانه باید دید چه میزان از جامعه ما سرسپرده احساس مذهبی است؟ چه میزان از آن آگاهانه از طریق مدیران فرهنگی و رسانه ای ترویج می شود و چه مقدار خود جوش است؟ آیا اگر احساس مذهبی پوسته و شعار است چند درصد از افراد به هسته و دسار مذهب رسیده اند؟ مدیران فرهنگی جامعه ما باید نشان دهند چند درصد از امور دینی ما به احساس مذهبی فروکاسته شده است؟ و تبلیغ و ترویج این رویکرد چه محاسن و معایبی برای اهداف یک جامعه سعادتمند داشته و خواهد داشت و در نهایت آیا جامعه ای که بر احساس مذهبی سوار است می تواند سعادتمند شود؟ می توانید سعادت را وضعیتی که در آن رفاه و امنیت و آزادی و عدالت به نحو حداکثری در یک جامعه توزیع شده باشد، در نظر بگیرید. اما در مورد اینکه چند درصد از جامعه به احساس مذهبی سپرده شده است می توانیم تریبونهایی که صرفا ترویج گر احساس مذهبی در میان عامه مردم هستند را در نظر بگیریم، بعد نسبتش را با تریبونهایی که مروج علم و عقلانیت هستند بسنجیم(البته در صورتی که علم و عقلانیت را برای جامعه مفید بدانیم!). مرحوم مطهری بحث جالبی در کتاب "علل گرایش به مادیگری" در مسئله "اظهار نظر غیر متخصص" دارند. اگر احساس مذهبی صفات پیش گفته را دارد و اگر تریبونهای مروج آن روز به روز بیشتر شوند به نظر می رسد کم کم اظهار نظر غیر متخصصان هم بیشتر و بیشتر می شود و نمایشی خشک یا خرافی یا احساسی از دین بروز می یابد. بعد کم کم هنجارها و ارزشها هم جابجا می شود مثلا کسی که دکتر و مهندس و عالم و ... است چندان در میان مردم ارج و قرب ندارد اما کسی که مردم را به لحاظ احساس و هیجان مذهبی تقویت می کند هواداران زیادی می یابد. البته ناگفته پیدا است که احساس مذهبی محاسن هم دارد مثل اینکه به لحاظ روانشناختی بستر مناسبی برای ترویج و اخلاق و دین را فراهم می آورد، اما آیا احساس مذهبی در کشور ما بستر است؟ یا هدف؟ این سوالی ای است که جز با پژوهشهای میدانی و آمار و ارقام واقعی قابل پاسخ نیست، و نمی توان صرفا با نمایش احساسات مذهبی مردم، آمار اخلاق و فرهنگ و ادب را گزارش داد. بحث سبک زندگی و مناسبات بین المذهبی هم خیلی با این مسئله گره می خورد که امید دارم در وقتی دیگر به آن بپردازم.

*متاسفانه علیرغم اینکه به سایت بلاگ اسکای اطلاع داده شد که بخش نظر دهی دچار مشکل است ولی تاکنون خبری از تعمیر و اصلاح نشده است. دوستانی که می خواهند نظر بگذارند از موزیلا فایرفاکس استفاده کنند.

پاییز و حقیقت

گفته اند پاییز سلطان فصلها است. شاید برای اینکه پاییز، هم گرما دارد هم سرما، هم سبزی دارد هم زردی، البته، پاییز سلطان رنگها هم هست. تعبیر زیبایی دیدم درباره پاییز که گفته بود پاییز بهاری است که عاشق شده. ولی شاید بتوان منظر دیگر برای این استعاره یافت. پاییز میخ آخر بر تابوت سبزی و خرمی زمین است. پاییز غالب بر حیات درختان است. پاییز زمینه ساز مرگ ظاهری طبیعت است. طبیعتی که البته در دوران تولد و رشد و نمو خود در بهار و تابستان، هیچگاه خیال هم نمی کرد روزی زرد شود، چه رسد به اینکه سیاه شود و بریزد. گویا خیالاتِ طبیعت وابسته به دوران زندگی اش است. خیالاتی که گاهی رنگ باور به خود می گیرد و خود را دائمی و همیشگی می پندارد. پاییز سلطان فصلها است شاید به این خاطر که به طبیعت می فهماند حقیقت چیز دیگری بوده!

در دوران قوت باورهای عجیبی سراغ انسان می آید.