حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

چه راز عجیبی!

وقتی از شهر خارج می شوی تا کمی فکر کنی و یزید را تایید نکنی،

وقتی از بیت الله خارج می شوی تا حرمتش را نگه داری، و حرمت خانه را از سیاست ورزی بالاتر می دانی.

وقتی هدفت را اصلاح قرار می دهی ولی تو را به افساد متهم می کنند،

وقتی در مقابلت جاهلان ایستاده اند و سلام ات را هم نمی خرند،

وقتی نمی شود فهماند راه درست چه راهی است،

وقتی هوسرانان در مقابلت ایستاده اند و استدلالت را نمی شنوند و عقلانیت را برنمی تابند،

وقتی دینداران با حجت شرعی سراغت می آیند ولی حجت تو را نمی بینند، 

وقتی عده ای مشروعیت قدرت را قدرت می پندارند و حق تو را نمی بینند، 

وقتی عده ای تو را باغی می نامند، حال آنکه تو می گویی بگذارید بروم... 

وقتی تو نماز می گذاری و آنها هم، و می گویی اگر دین ندارید لا اقل آزاده باشید!

وقتی می بینی که همراهان بی پناهت در اسارت خواهند رفت،

وقتی عزیزترین نزدیکانت سر بریده می شوند،

وقتی جانت را می دهی، 

در عین حال رضایت داری،

راز عجیبت را نمی توان فهمید، چه راز عجیبی؟!

یعنی تو از دوگانه رنج و لذت، عبور کردی،

از ابرهای توهم آلود گذشتی،

از زشتی و زیبایی فراتر رفتی،

زشتی و پلشتی آنها به تو آسیب نزد. تو پرواز کردی.

تو راز دین و دینداری را برملا کردی...

ولی راز خودت ماند.

چه راز عجیب و چه راه بلندی است، رضایت.

نظرات 3 + ارسال نظر
رضا پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 06:51 ب.ظ

ترسم که شفاعت کند از قاتل خویش

از بس که کرم دارد و آقاست حسین

شهاب الدین شنبه 18 آبان 1392 ساعت 10:21 ب.ظ

آری ! و این جهل همیشه باید وجود داشته باشد و همیشه هم ادبار دارد به حق ! جهل است دیگر ! بدبخت است ! حال ، حال عجیبیست ! پسر فاطمه ( عج ) کجاست ؟ ( لیت شعری این استقرت بک النوی ) آن وقت نامه می نویسند که بیا ! ما هستیم ! ( آن هم نه یکی دو تا بلکه هژده هزار ) ولی وقتی می آید ...
حال نامه های ما به پسر فاطمه (عج ) نامه اعمال ماست هفته ای دو روز ! داغ است سوزناک است ! می سوزاند قلب نازنینش را ! ...
آن وقت ما هم میگوییم هستیم ! بیا ! اگر او هم بیاید و ما نباشیم چه ؟ ...
سوختم کریمی جان ! سوختم !
شاید هم یک نفر باید پیدا شود و به من بگوید : طوطی صفت ! لاف عرفان میزنی ؟ ای مور! دم از تخت سلیمان میزنی ؟
نمی دانم ...
شاید وقتی دیگر ...
السلام علیک یا ابا عبد الله الحسین و رحمة الله و برکاته ...

مهدی سه‌شنبه 28 آبان 1392 ساعت 10:50 ب.ظ

سلام
این محرم هم سپری شد و فرصتی هر چند اندک برای تفکر فراهم کرد .
من دانستم دستوراتی که در قالب دین به من رسیده آن قسمتهایی را که توانستم بشنوم و در موردش تفکر کنم هدفش این است که راندمان و بازده زندگی انسان ها به حداکثر برسد و انسانها بتوانند از حداکثر توانایی خود استفاده کنند.
مثلا توکل بر خدا را اگر از لحاظ روانشناسی بررسی کنیم میبینیم که وقتی نتیجه کارها را به خدا واگذار می کنیم در واقع فکر و روان خود را از تفکر در مورد عاقبت آن کار وارهانیده ایم و در مورد انجام دادن یا ندادن آن دچار شک نمی شویم و می توانیم با خیال راحت به کارهای دیگر بپردازیم و به عبارت دیگر در زمان حال زندگی کنیم .

این چیزی بود که من در این محرم یادگرفتم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد