حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

اثبات صفات خدا (با رویکرد عقلی)

ما یکون من نجوی ثلاثه الا هو رابعهم و لا خمسه الا هو سادسهم و لا ادنی من ذالک و لا اکثر الا هو معهم این ما کانوا...(مجادله/ ۷)

هیچ نجوای سه نفره‌ای نیست مگر آنکه او چهارمینشان است و هیچ نجوای پنج نفره‌ای نیست مگر اینکه او ششمینشان است و نه کمتر و نه بیشتر از این تعداد نیستند مگر اینکه او با آنهاست هرجا که باشند...


در برهان صدقین(مقاله اثبات وجود خدا) دریافتیم که واقعیتی در این عالم هست که به لحاظ وجودی تکیه بر خود دارد و وامدار هیچ موجود دیگری نیست، این گزاره بالضروره و بالالتزام نتایج دیگری بدست می دهد مانند:

۱- بی نیازی واقعیتِ تصدیق شده از دیگر موجودات بمعنای بی نقصی اوست، چراکه نقص یعنی نیاز. از طرفی بی نقصی نیز همان کمال است، پس او کامل بی نقص و مستجمع جمیع کمالات است.(هو الله، هو الصمد)

۲- اگر او مستجمع کمالات است و از طرفی حیات و علم و قدرت از اهم مصادیق کمال باشند، پس او نیز صاحب حیات و علم و قدرت است.(هوالحی، هوالعلیم و هوالقدیر)

۳- او کامل مطلق است پس از هر نقصی عاری است.(سبحان الله)

۴- او کامل مطلق(بدون ذره ای نقص) است پس هر ستایشی متوجه اوست.(الحمد لله)

۵- واقعیت تصدیق شده، از موجودات دیگر مستقل است و به لحاظ تحققْ هیچ نیازی به موجودات دیگر ندارد بلکه خودْ قوام بخش دیگر موجودات است.(هو القیوم)

۶- استقلال آن واقعیت از هر موجود دیگر یعنی همان بی نیازی او. (هو الغنی)

۷- چنانچه بی نیازی او را بپذیریم خود بخود تصدیق کرده ایم که او محدود نیست، چرا که موجود محدود، به حدود خود نیازمند است.(لا حد له و لا اشاره الیه)

۸- در این صورت  مقتضی خواهد بود که جسمانیت و همه صفات مربوط به جسم(از جمله زمان، مکان، بُعد، ترکیب پذیری و بالاخره محسوس بودن بحواس ظاهری) از او نفی شود چرا که جسم محدود است. (پس عقیده تجسم پذیری خدا، باطل است)

۹- همچنین در صورت پذیرش لاحدی او، لاجرم تصدیق خواهیم کرد که هیچ موجودی در کنار و عرض او نمی تواند قرار گیرد، زیرا در این صورت او را محدود می گرداند.(هو الواحد، لا اله الا هو، ولم یکن له کفوا احد)

۱۰- با قبول عدم ترکیب او، پذیرفته ایم که ذات و صفات او دو چیز نیستند و صفات او عین ذات او است.(هو الاحد)  و.....

شاید لازم باشد مجددا به مقاله اثبات وجود خدا رجوع کرده و لوازم آن برهان را با تامل زیاد بیاندیشیم و سپس تصدیق کنیم، نظرات شما زینت بخش و مصحح این مقال خواهد بود....

نظرات 9 + ارسال نظر
دقیق جمعه 28 مرداد 1390 ساعت 01:03 ق.ظ

سلام ترجمه خمسه به چهارمینشان برگردان شده

با سلام از دقتتان ممنون یکی دیگر از دوستان از طریق ایمیل گوشزد کرده بودند.
امیدوارم دقتتان در محتوای مقاله هم کارگشا باشد

من سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 04:54 ب.ظ


صحبت من در مورد صفت خالق است

خداوند برای حفظ موجودیت خود به غیر نیاز ندارد ولی لازمه خدا بودن خداوند خلقت و داشتن مخلوق و بنده و حتی بهشت و جهنم است.
این فلسفه نیست بلکه علم است که خدا برای خودش خدا نیست بلکه خدا، برای مخلوقات، خداوند است.
خداوند از بدو خقلت به عرش استیلا یافته است که قبل از خلقت عرشی نبوده برای اینکه عرش برای جلوس سلطان و پادشاه است و خداوند بر مخلوقاتش فرمانروایی می کند.
پس خداوند برای خالق بودن به مخلوقاتش نیاز دارد عزیزم !
یا شاید هم خدا موجودات را آفریده که قدرت خودشو به اونها نشون بده و همه از عظمت و قدرت خداوند حیرت زده شوند که خودنمایی هم یک نیاز است.

با سلام دوست من!
خوشحالم که عزیز شما هستم

باید عرض کنم سخن شما بنده را به یاد صحبتهای منسوب بجناب آقای مشائی انداخت که خدا برای خالق بودن نیاز به مخلوق دارد و از این حرفها...

دقت کنید
خدا خداست چه مخلوق داشته باشد چه نداشته باشد.
ولی صفت خالق بودن «فهمش» نیازمند وجود مخلوق است پس خالقیت خدا فهم نمی شود مگر اینکه او مخلوق داشته باشد اگر نمی خواهید در دام مغالطه بیافتید باید نیاز خدا به مخلوق را از نیاز فهم خالقیت به مخلوق داشتن جدا کنید.
به اصطلاح علمی خالق و مخلوق دو مفهوم متضایف هستند یعنی فهم هرکدام متوقف بر فهم دیگری است نه اینکه خالق نیاز به مخلوق دارد بلکه فهم و انتزاع مفهوم خالق نیازمند فهم مخلوق است(تامل زیاد)

در انتها باید عرض کنم نیاز وقتی مطرح می شود که نقصی در میان باشد و اگر شما پذیرفتید که خداوند نقص ندارد پس هیچگاه به هیچ شئ ای نیازمند نیست ازجمله خود نمایی....
با تشکر

من سه‌شنبه 8 شهریور 1390 ساعت 10:59 ب.ظ

سلام در ابتدا لازم می دانم در مورد من توضیح بدهم من ، در واقع من نیستم. من ، آن چیزیست که در وجود همه ما وجود دارد که شاید شما آنرا به عنوان منیت بشناسید آن چیزی که باعث شد ابلیس عابد و قدرتمند از عرش به فرش سقوط کند و الان در زمین بر انسانهایی فرمانروایی کند .

خیلی خوشحالم که شما هم مانند بسیاری از انسانها با "من" اظهار دوستی کردید .

در ضمن این درست نیست که ندانسته افرادی را به افرادی دیگر بچسبانید یا سخنان دیگران را به دیگری منسوب کنید ( شما با ایشون مشکلی داری؟)

میرسیم به پاسخ های جالب شما دوست من !
خدا چگونه میتواند خدا باشد بدون مخلوق !( تامل زیاد بدون تعصب ) پدر و مادر چگونه می توانند پدر و مادر باشند بدون فرزند !

شما خودتون نوشتید صفات خداوند عین ذاتش میباشد ولی طوری پاسخ دادید که اینگونه نیست و صفت را جدای ذات در نظر گرفتید اگر صفت خالق بودن نیازمند مخلوق است ذات خدا هم به مخلوق نیاز دارد !

شما از "فهم" صحبت کردید صفات بجز فهم و درک به چه دردی میخورد که شما فقط به جنبه فهم اشاره کردید اگر استفاده دیگری نیز دارند بگویید ما هم بدانیم آن چیزی که خارج از محدوده فهم انسان است چگونه می تواند مورد بحث قرار گیرد چون قابل تحقیق و بررسی نیست پس با توجه به حکمت خداوند چیز هایی به انسان عرضه شده که در محدوده ی فهم آدمی است ...

با متشکر


با سلام
قصد جدال ندارم اینجا موطن حقیقت و خضوع در مقابل آن است...

اولا: بنده دانسته یا ندانسته کلامی را به کسی نسبت ندادم بلکه عرض کردم سخن شما مرا یاد کلام منسوب به فلانی انداخت اگر ناراحت شدید عذرخواهی می کنم ولی نه بنده با ایشان مشکلی ندارم درصورتیکه بخواهد منطقی سخن بگوید و پای حرفش نیز بایستد....

ثانیا: این که می گویید «خدا چگونه میتواند خدا باشد بدون مخلوق» جوابم همان جواب قبلی است ولی باز هم توضیح بیشتر می دهم فلسفه و منطق ما گواهی میدهند که ما ورای ذهن ما حقایق خارجیه وجود دارد و ذهن ما حاکی ازآنهاست و وجود یا عدم آن حقایق ربطی به وجودیا عدم ذهن ما ندارد یعنی فهم ما باشد یا نباشد آن حقیقت خارجی وجود خواهد داشت پس شما وقتی می گویی خدا بدون خلق وجود ندارد برخلاف این مطلب سخن گفته اید

ثالثا : ما خدا را به معنای خالق نگرفته ایم بلکه خدای فارسی همان الله است که با مفهوم خالق متفاوت است.

رابعا: صفت خالقیت صفت ذات نیست که با ذات عینیت داشته باشد بلکه صفت فعل است یعنی در صورت وجود فعل(خلق) توسط ذهن ما انتزاع می شود نه اینکه اگرخلق نبود پس خالق هم نیست بلکه اگر خلق نباشد مفهوم خالقیت قابل فهم نیست..

خامسا: فلسفه از کارکردها سخن نمی گوید(ولی پراگماتسیتها چرا) بلکه از وجود داشتنها یا نداشتنها سخن می گوید فلسفه می گوید ورای فهم و ذهن ما حقیقتی هست به نام خدا که وجود یا عدم ما تاثیری در وجود یا عدم او ندارد او وجود دارد چه ما باشیم چه نباشیم..

سادسا: بله اگر ما فهم و عقل نداشته باشیم حقیقت خارج از خودمان آنچنان بدرد ما نمی خورد بخاطر همین است که گفته اند یکی از نعمتهای بسیار بزرگ خداوند به ما انسانها همان عقل است...

با سپاس

من چهارشنبه 9 شهریور 1390 ساعت 01:34 ب.ظ

من هم با شما قصد جدال نداشت ولی شما او را تحریک کردید

من پرسید : درسته که ما فقیر هستیم اما آیا نمی توان گفت که مجموعه کل هستی با هم تشکیل مجموعه ای غنی را می دهد؟ ( با توجه به اتقان صنع )

با توجه به برهان حدوث سلام و دور و تسلسل سلام من به شما یه سلام بدهکار است " سلام علیکم"

اگر خواستید پاسخ بدهید دیگر سلام ندهید چون من دوباره مجبور است جواب سلام را بدهد .

سلام علیک!
ما و کل هستی روی هم نسبت بخالقمان فقر محض هستیم
اگر نازی کند درهم فرو ریزند قالبها

من پنج‌شنبه 10 شهریور 1390 ساعت 03:16 ب.ظ

سلام علیکم و رحمه الله

مائده آسمانی شنبه 2 مهر 1390 ساعت 12:46 ب.ظ http://maedehasemani.persianblog.ir

باسلامی مجدد
مطالب پرمغزومفیدی دارید!
خسته نباشید!
خداقوت!
راستی باتبادل لینک چطورید؟
خوش به حالتان که درس آیت الله مجتهدی رادرک کردید!
التماس دعا.

سلام علیک
از اظهار لطفتان متشکرم
تبادل لینک پیشنهاد خوبی است
توفیق الهی نیز جای شکر دارد
ممنون

مهدی جمعه 22 دی 1391 ساعت 12:37 ق.ظ

سلام
امیدوارم که حالتان خوب باشد.
البته درک اینکه خداوند کمال مطلق است و حقیقت کمال مطلق چیست برام دشواره و تا حالا هم نفهمیدم یعنی چی

انسان هم که کمال طلب است آن هم از نوع بی نهایت و سیری ندارد پس خودبه خود باید به سوی کمال مطلق جذب شود پس چرا این اتفاق نمی افتد؟

و من هنوز معنای تقرب به خدا را نمی دانم یعنی اینکه در هستی کمالاتی ریخته و نفس آنها را جذب می کند اگر تونستید روش کسب کمالات ( منظورم اون فرآیند داخل نفس را با شهود )توضیح بدید

با این تفاسیر پرستش کمال مطلق یک کار منطقی و طبیعی میشود و خداپرستی دیگر کار عجیبی به نظر نمی آید و ما هنر خاصی انجام نمی دهیم بلکه ما برای خودمان به سوی کمال مطلق میرویم


سلام اینکه گفتی خود بخود جذب میشه که درسته واقعا انسانها برای رفع نقصهایشان خود بخود به چیزهایی که فکر می کنند نفصهایشان را برطرف می کند جذب میشوند
ولی آنچه مهمه اینکه اولا کدام نقصها مهمتر از مابقی است و کدام رافع نقصها بهتر و باقی تر از مابقی است
وقتی انسان با کمالات متعدد و متکثر روبرو میشود که برخی هاشون فقط کمالات ظاهری و این دنیائی اند وبرخی عمیق تر و ماندگارتر دراین حالت باید دست به انتخاب بزنه و اینجاست که پای انتخاب و اراده انسان باز میشه
فعلا تابعد ان شاء الرحمن

مهدی جمعه 22 دی 1391 ساعت 01:41 ب.ظ

سلام گرم مرا پذیرا باشید.

در عشق یک ویژگی مهم وجود دارد آن هم ایثار و از خودگذشتگی است انسان عاشق دوست دارد تمام وجود و هستی اش را صرف معشوق کند
در مورد رابطه انسان با خدا به نظرم عشق بی معنی است چون ما هر چه داریم از خداست جان و مال و علم و بدن و خون و فرزند و پدر و مادر و ...
ما چگونه میتوانیم آنچه را که برای خود خداست به خداوند بدهیم ولی در مورد عشق های زمینی باز اینکار معقول تر به نظر میرسد و معنی پیدا می کند
این هم دلیل دوم برای اینکه نمی توان عاشق خدا بود

سلام
مساله مهم توهم مالکیت خود و متعلقات خود است
که بندگی قرار است این توهم را بزداید

مهدی جمعه 22 دی 1391 ساعت 03:23 ب.ظ


با توجه به اینکه انسان به طور فطری بینهایت طلب و همه کمالات را می خواهد و خداوند هم کمال مطلق است ( البته من نمی تونم درک کنم یعنی چی) پس حرک ما به سوی خدا یک امری طبیعی است و عبادت ما همانند نیاز انسان به غذا است و هیچ ارزشی ندارد ( از دید یک عاشق)

انسان به سوی کمال مطلق در حرکت است ولی می تواند این حرکتش را به سمت صفات رحمتش(بهشت) انجام دهد
و میتواند آگاهانه به سوی صفات غضبش(جهنم) در حرکت باشد
در هر دوصورت او با حق مواجه است و مختار
کسی هم که غذا می خورد می تواند غذای بد بخورد یا غذای خوب

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد