حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

حقیقت جو

از ابرها بگذر؛ آسمان باقی است...

صدق و صفا رمز هدایت (حکایتی واقعی)

یکی از دوستان چنین نقل می کرد که: « در ماشین نشسته و مشرف به کربلای معلی می شدم، سفر من از ایران بود. در نزدیکی صندلی من جوانی ریش تراشیده و فرنگی مآب نشسته بود لهذا سخنی بین ما و او رد و بدل نشد. ناگهان صدای این جوان دفعتا به زاری و گریه بلند شد. بسیار تعجب کردم، پرسیدم سبب گریه چیست؟ گفت: پس اگر به شما نگویم به چه شخصی بگویم....

من مهندس راه و ساختمان هستم. از دوران کودکی تربیت من طوری بود که لامذهب بار آمده و طبیعی بودم و مبدأ و معاد را قبول نداشتم فقط در دل خود محبتی به مردم دیندار احساس می کردم خواه مسلمان باشند یا مسیحی یا یهودی.

شبی در محفل دوستان که بسیاری بهایی بودند حاضر شدم و تا ساعتی چند به لهو و لعب و رقص و غیره اشتغال داشتم. پس از گذشت زمانی در خود احساس شرمندگی نمودم و از افعال خود خیلی بدم آمد، ناچار از اطاق خارج شدم به طبقه فوقانی رفتم و در آنجا تنها مدتی گریه کردم و چنین گفتم: ای آنکه اگر خدایی هست آن خدا تویی، مرا دریاب!

پس از لحظه به پایین آمدم. شب به پایان رسید و تفرق حاصل گردید. فردای آن شب به اتفاق رئیس قطار و چند نفر از بزرگان برای ماموریت فنی خود عازم مسافرت به مقصدی بودیم، ناگهان دیدم از دور سیدی نورانی نزدیک من آمده به من سلام نمود و فرمود: با شما کاری دارم، وعده کردم فردا بعد ازظهر از او دیدن کنم ..... از روی تصادف رئیس قطار فرمان داد که فردا بعد از ظهر که کاملا تطبیق با همان وقت معهود می نمود باید فلان مکان بوده و دستوراتی چنین و چنان به من داد که باید عمل کنی، من با خود گفتم بنابراین نمی توانم دیگر به دیدن این سید بروم. فردا چون وقت کار محوله رئیس قطار نزدیک می شد در خود کسالت احساس کردم و کم کم تب شدیدی روی نموده .... و از ماموریت رئیس قطار معذور شدم!

پس از آنکه فرستاده رئیس قطار از نزد من بیرون رفت دیدم تب فرو نشست و حالم به حالت عادی برگشت کاملا خوب و سرحال خود را دیدم، دانستم باید در این میان سری باشد، از این رو برخواسته به منزل آن سید رفتم، به مجرد اینکه نزد او نشستم فورا یک دوره اصول اعتقادیه با برهان و دلیل برای من گفت به طوری که من مومن شدم و سپس دستوراتی به من داده فرمود: فردا نیز بیا، چند روزی همچنان نزد او رفتم. هنگامی که پیش روی او می نشستم آنچه از امور واقعه روی داده بود برای من بدون ذره ای کم و بیش حکایت می نمود و از افعال و نیات شخصی من که احدی جز من بر آنها اطلاع نداشت بیان می نمود.

مدتی گذشت تا اینکه شبی از روی ناچاری در مجلس دوستان شرکت کردم و ناچار شدم قماری بنمایم. فردا چون خدمت او رسیدم فورا فرمود: آیا حیا و شرم ننمودی که این گناه کبیره موبقه را انجام دادی؟ اشک ندامت از دیدگان من سرازیر شد گفتم: غلط کردم، توبه کردم، فرمود: غسل توبه کن و دیگر چنین منما؛ و سپس دستوراتی دیگر فرمود.

خلاصه به طور کلی رشته کارم را عوض کرد و برنامه زندگی مرا تغییر داد چون این قضیه در زنجان اتفاق افتاد و بعدا خواستم به طهران حرکت کنم امر فرمود که بعضی علماء را در تهران زیارت کنم و بالاخره مأمور شدم که به زیارت اعتاب عالیات بدان صوب مسافرت کنم، این سفر سفری است که به امر آن سید بزرگوار می نمایم.»

دوست ما گفت: در نزدیکی های عراق دوباره دیدم ناگهان صدای او به گریه بلند شد، سبب را پرسیدم گفت: الآن وارد خاک عراق شدیم چون حضرت اباعبدالله به من خیر مقدم فرمودند.

برگرفته از رساله لب لباب – علامه سید محمد حسین طهرانی – نشر علامه طباطبایی – طبع داوزدهم ص 89 الی 92، با کمی تصرف.

نظرات 5 + ارسال نظر
مهدی دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 09:35 ب.ظ

حسبی الله

سلام

راست شو تا به راستان برسی خاک شو تا بر آستان برسی


یوسف از راستی رسید به تخت راستی کن که راست گردد بخت

علیرضا دوشنبه 26 اردیبهشت 1390 ساعت 09:46 ب.ظ

سلام
اگر کسی گمان کند که به ظاهرو لفظی به خدا ایمان داشته دچار شرک شده است ؟
یا کسی که به گمان خود خیال کند که ایمان به خدای یکتا دارد ولی شک داشته باش؟؟
متشکرم از متن زیبای شما

با سلام و تشکر
دو نوع شک داریم
شک اعتقادی
شک قلبی
در شک اعتقادی باید سراغ اهلش رفت و کاملا موضوع مورد شک را بررسی کرد تا یقین تابان شود.
لکن شک قلبی یک حالت روانی است که معمولا این شیطان لعتنی انسان را گرفتار می کند؛ یعنی انسان اگرچه به لحاظ استدلالی قبول کرده خداوند متعال وجود دارد و نمی تواند آن را رد کند اما قلبش متزلزل است و مشوب به شک می شود؛ راه حل این شکها در ابتدا پناه بردن به خود خداست همانطور که جوان داستان ما به خدا پناه برد؛ لعن برشیطان؛ ذکر لاحول و لا... و همنشینی با اهل یقین در درمان این نوع از شک موثر است ان شاء الله. یاحق

علیرضا سه‌شنبه 27 اردیبهشت 1390 ساعت 09:22 ب.ظ

متشکرم انشاالله...

خواهش میکنم علیرضا خان

love چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 11:32 ق.ظ

سلام.
1)چطور میشه یک عده این طوری مسیرو پیدا میکنن ویک نفر که 60 سال سعی میکنه صدق و صفا داشته باشه به این مراحل نمیرسه؟
2)با توجه به سوال اولم اصلا کسی که صادقه باید به یک مقاماتی برسه یا این که مزد او همان صدق و صفایی هستش که داره؟

با سلام
۱) نسخه افراد متفاوت است شما که انشاء الله تا الآن شصت سالتون نشده و اینکه میتوانید سوالات خوب بپرسید خود نعمتی است که غرق آنید.
۲) کسی که صدق دارد همان نعمتی است از جانب حق؛ که خدا نسیمش را در اختیار او گذاشت و او اراده کرد و اظهار پشیمانی از ته دل نمود؛ هدایت معجونی از نسیم رحمت الهی و اراده انسان است.

love چهارشنبه 28 اردیبهشت 1390 ساعت 05:04 ب.ظ

ممنون که به سوالات بنده پاسخ میدید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد